آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بارانی باش همچنان که چشمهایت بارانی اند.
دلت به حال کویر نمی سوزد در حالی که او تشنه است کویر صورت تو سیراب از باران چشمهایت است؟
نم نم پاییز٬ صدای خش خش برگ ها٬صدای گریه تو و اواز تنهایی من.
عجب فضای شاعرانه ای!
راستی چرا دلت به حال من نمی سوزد؟ چرا اشکهایت را به من هدیه نمی دهی؟ چرا سکوت کرده ای؟ منتظری؟ تو هم مثل همه منتظر خشم اسمانی تو هم از صدای جیغ خوشت می اید.
من باز هم تنهایم.
باران شیشه های عینکم را تار کرده نمی توانم تو را ببینم .با دستهایت شیشه های عینکم را پاک کن!
این کار را نمی کنی؟!
تو که قرار بود بارانی شوی !تو هم مثل خیلی ها بی احساسی .
تو هم مرا نمی فهمی!تو هم مرا دوست نداری!
و باز هم من و نم نم باران باید سرود تنهایی را زیر نگاه خشمگین اسمان بخوانیم.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران بارید ... چتر ها باز شدند ...
باران بارید ... غنچه ها شاد شدند...

باران بارید ... نغمه را سر دادند ...
باران بارید ... حیات را احیا کرد ، و ...
باران بارید ...


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران که آمد
شستم
هر آنچه که آزارم میداد
باران که آمد
رفتم
از آنجایی که آزارم میداد
باران که آمد
گفتم
هر آنچه را که خواستم
باران که آمد
..............
کاش همیشه باران بیاید



 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
كوير،بيابان،شايد هم زمين…
وسعتي هميشه منتظر...
چشمهاي خالي از اشك زمين كه به دنبال اشك آسمانندو…
..ودستان خالي از رنگ زمين كه در حسرت آبي آبند.
يك نفر ميگويد:آسمان بخيل است وگرنه كوير،كوير نميشد.
ديگري ميگويد:مقصر خود اوست كه سبزی اش بسته به گريه آسمان است.وكسي
كه شادي اش به غم ديگري منتهي شودشايسته ترك خوردن است.
يك نفر آرام در گوشم ميخواند:نه آسمان بخيل است و نه كوير بي مروت
…بيابان براي گون خشك مانده است و كوير هم براي همو نمی بارد …!!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر چتری برایم باقی نمانده

آنقدر باران خورده ام که پوسیده ام !

آنقدر باران خورده ام که زیر پایم علف سبز شده

و تو هنوز نیامده ای ...

پوسیده ام و تا مرز شکستن راهی نمانده

تنها چند قدم کافیست تا مرز شکستن مرا رد کنی ...

آنقدر باران خورده ام

که با خورشید غریبه شده ام ...

آنقدر که می توانم با قطره ای آفتاب

پلی رنگین بزنم از این سو به آن سو !

با وجود این

هنوز سیراب نشده ام ...

من تشنه یک قطره آفتابم ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیییییییی نگا داره بارون میاد ........حیف حالا که دیگه من نیستم ؟؟......
ولی چه خوب شد اون شب که داشت میبارید پرده اتاقمو کنار زدم که بهتر ببینمت وقتی میای ....
تازه پنجره رو هم باز کرده بودم که .. که .. که نیومدی.....کلی منتظرت موندم .........
ببخشید این سری میایو من نیستم ....گفته بودی بارون که میاد تو هم میای .......
حالا که اومدی یه نگاه به پنجره اتاقم بنداز .....نگاه اگه تو از اون طرف شیشه نم نم باریدی ،این
طرف شیشه رو قطره اشکای من خیس کرده وقتی تو نبودی ...... ببین چه قدر نزدیکن
قطره اشکایمن به قطره بارونای تو از هر طرف شیشه که نگاه کنی ......
......................................................................................................................
بارووووووووون راستی تا یادم نرفته دو تا شاجه یاس سفید گذاشتم تو گلدون رو تاقچه اتاقم .......
میدونستم میای .....بردارشون ماله تو هست ....دیدی تو رو یادم نمیره حتی اگه هم که نباشم ..؟
؟؟//////////////////////////
درسته دیگه نیستم ولی ..........از این به بعد هر وقت که میای دو تا واست گذاشتم تو گلدون رو
همون تاقچه .....بردارشون واسه تو هست .
فقط یه چیز .........دیگه بارون صدات کنم؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز ميلاد تو باران آمد
روز ميلاد تو بود
كه هوا
بوي شبنم وشقايق مي داد
و خدا مي خنديد
عطر ياس از در و ديوار هوا مي پاشيد
و نسيم از تو بشارت مي داد
باد بر پنجره پا مي كوبيد
زلف افشانرا بيد
در مسير تو پريشان مي كرد




هر كجا سروي بود
به تواضع سر راه تو بر پا مي خواست
تاكها با تو تباني كردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند

سركه ها را خير آمدنت شيرين كرد
برگ ها از سر تعظيم تو مي رقصيدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشي كرد




وبه تر دستي استاد ازل
شعبده اي برر پا بود
گوشها منتظر
اولين گريه ي شيرين تو بود
چشمها منتظر
اولين ساغر سيماي تو بود




روز ميلاد تو باز
مثل همواره خدا حاظر بود
آسمان جشن گرفت
ابر ها مژده ي ديدار تو را مي دادند
رعد در حنجره از شوق تماشاي تو غوغا مي كرد


برق آغاز تو را مي تابيد
مه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت




آنسوي پيله ي مه
ماه تا فرصت ديدار تو بيدار نشست
در جهان از قدم مهر تو مهماني شد


واژه ها در شعف وصف تو شادي كردند
و غزل
قالب همواره ي توصيف تو شد
روز ميلاد تو باز
آسمان جشن گرفت
و به يمن قدم سبز تو باران باريد
اي تسلاي خزان
سينه ي پر عطشم
كه ز گرماي حضور خشكي تاول زده است
از عبور نفس خيس تو باراني
اي تمناي بهار
سينه از بركت ميلاد تو نوراني باد
در دل خسته ام از عشق چراغاني باد
سرنوشت من و دل آنچه تو مي داني باد
عشقم از بيم رقيبان تو پنهاني بود.

.....(مجتبي كاشاني)......
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
نوشتن بهانه میخواهد مگر نه؟
کاش اینطور نبود
کاش میشد بدون بهانه هم نوشت
حال عجیبی دارم
دوست دارم بنویسم و نمیتوانم
سخت است
بی بهانگی دشوار است
بی یاد تو نوشتن از آن سخت تر
کاش میتوانستم آرام باشم
کاش میتوانستم هر روز به بهانه ای دگرگون نشوم
کاش..............!
اینقدر از من نخواهید شاد بنویسم
وقتی نمیتوانم چه کنم
میدانم در دل به من ناسزا میگویید
اما چه کنم
آسمان قلب من بی هیچ دلیلی بارانیست
کاش اینطور نبود کاش!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و این نم نم بارون
من و این کوچه خالی
من و یاد بودن تو
تو خزون سردو خالی
چی میگفتیم
یاد من نیست
هر چی بود گذشته انگار
حالا من موندم و بارون
تو سکوت کوچه این بار
بده دستات و به دستام
دست من خالی امروز
فکر نکن چی بوده حرفها
بذار خالی بشه دیروز
من و این نم نم بارون
تو رو یاد من میاره
میدونم که کوچه این بار
خنده هامو کم میاره
میشینم یه گوشه تنها
شعری رو از بر میخونم
یاد چشمات زنده میشن
بی صدا آواز میخونم
انگاری قطع شده بارون
پاشم از کوچه جداشم
میون هر چی که مونده
توی یاد تو رها شم
راست میگی دیگه گذشته
وقت از بدی ها گفتن
باید این بار کنم آغاز
برای از نوشکفتن.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جاده نگاه می کنم،
خیس انتظارم.


یک قدم به جلو میروم شاید زودتر بیایی،
سایه ام خنده اش می گیرد..
باز هم جاده با همان چشمان بی رمق نگاهم می کند.
اینجا بوی تنهایی می آید،
چقدر دلم باران می خواهد.
یک قدم دیگر بر می دارم که باز هم پاهایم سکوت می کنند.
هوای اینجا پر از خیال توست!
خیس انتظارم.
با خودم می گویم: امشب حتماً می آید،
جاده باز هم نگاهم می کند.
زیر لب آیة الکرسی می خوانم،
چشمانم را می بندم و دوباره باز می کنم.
باران می بارد....
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلارام دلم! آرام من کو؟
درین باران غم پس بام من کو؟
دلارام دلم کو؟ آن نگاه کو؟
برین کشتی شکسته ناخدا کو؟
پس آن رویای دیروزی کجا رفت؟
اسیر باد پاییزی چرا رفت؟
دلارام دلم! دلتنگم از دل
که ای دل!پای ماندن رفته در گل
برای زخم جان کو جان پناهی؟
دلم می سوزد و در سینه آهی
دلارام دلم! آرام من کو؟
درین باران غم پس بام من کو؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز باران بی ترانه

گریه هایم عاشقانه

یاده ایام تو داشتن

میزند سیلی به صورت

باورت شاید نباشد

مرده است قلبم زدستت



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاطرم نیست تو از بارانی
یا که از نسلِ نسیم؟

هر چه هستی گذرا نیست
هوایت، بویت....
فقط آهسته بگو
با دلم میمانی؟:gol:
 

amator-2

عضو جدید
چيست اين باران كه دلخواه من است ؟
زير چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا مي كنم
قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :
در فضا،
همچو من در چاه تنهائي رها،
مي زند در موج حيرت دست و پا،
خود نمي داند كه مي افتد كجا !
در زمين،
همزباناني ظريف و نازنين،
مي دهند از مهرباني جا به هم،
تا بپيوندند چون دريا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .
هر حبابي، ديده اي در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»
مي كنند از عشق هم قالب تهي
اي خوشا با مهر ورزان همرهي !
با تب تنهائي جانكاه خويش،
زير باران مي سپارم راه خويش.
سيل غم در سينه غوغا مي كند،
قطره دل ميل دريا مي كند،
قطره ی تنها كجا، دريا كجا،
دور ماندم از رفيقان تا كجا!
همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !
شايد از اين تيرگي ها بگذريم ،
ره به سوي روشنائي ها بريم .
مي روم، شايد كسي پيدا شود،
بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟

فریدون مشیری
 

amator-2

عضو جدید
باران که می بارد تو می آیی
باران گل باران نیلوفر

باران مهر و ماه آیینه
باران شعر و شبنم و شبدر



باران که می بارد تو در راهی
از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری



غم می گریزد غصه می سوزد
شب می گدازد سایه می میرد

تا عطر آهنگ تو می رقصد
تا شعر باران تو می گیرد



از لحظه های تشنه دیدار
تا روزهای با تو بارانی

غم می کُشد ما را تو می بینی
دل می کِشد ما را تو می دانی


 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو برويد، يا نرويد، هر چه در هر كجا كه خواهد
يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي كه مي گويد كه زيبا نيست ؟
داستان از ميوه هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت
پست خاك مي گويد
باغ بي برگي
خنده اش خوني ست اشك آميز
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاييز

(اخوان ثالث)
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت دارم
حتي اگر قرار باشد
شبي بي چراغ، در حسرت يافتنت
تمام پس كوچه ها را
زير باران، قدم بزنم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران نمی بارد ...

لبخندم نمناک است ... نگاهم خاموش !

گام هایت رفت ...

گام های من اما ...

رفتن را نمی داند ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوبه با تو زير بارون با اقاقي ها شكفتن
خوبه با تو پر گرفتن از روزاي آبي گفتن

تو همون هواي بكري كه هميشه آرزومه
تو شكوه جاده هايي كه دليل جستجومه

دستامو بگير ويه شب با خودت ببر از اينجا
من مسافر غريبم راهي ام راهي فردا

آسمون تازه اي تو توي خلوت شبونه
بي تو روزا سرد وابري بي تو اين دل نمي خونه

تو كجايي اي صميمي كه دل من بيقراره
مثل خواب كودكي ها پر از روياي بهاره
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش آسمان ميدانست درد من چيست ! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش ميدانست نياز من چيست! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش ميدانست به يک قطره باران نيز قانعم.... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش آسمان ميدانست درد مني که همان کوير خشک و بي جانم چيست! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم مثل کوير از محبت و عشق خشک و بي جان است ،[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] عاشقم ولي ، يک عاشق تنها! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]يک عاشق بي کس ! عاشقي که معشوقش در کنارش نيست.... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش دريا ميدانست کوير چيست! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]راز درون دريا رويايي است محال براي همان کوير تنها! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم مثل کوير آرزوي ديدن دريا را دارد اما دريايي نيست تنها يک خواب است و بس! [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش باران ميدانست معني انتظار چيست .... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مني که همان کوير تشنه و بي جانم سالهاست که انتظار يک قطره باران [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]را ميکشم اما افسوس که اين انتظار بيهوده است.... [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و اي کاش آسمان ميدانست درد دل اين کوير خسته و تشنه چيست![/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیالم را پریشان کرد در غربت دویدنها
برای لقمه نانی منت مردم کشیدنها
گلی در این بیابان هرچه می‌گردم نمی‌بینم
بهاران را ز یادم برد این پاییز دیدنها
برایم سایة سروی و طرف جویباری بس
صدای پای آب از سمت بارانها شنیدنها
شبان تار تنهایی نیستان خیالم را
به آتش می‌کشد اندوه از یاران بریدنها
به دیوار قفس دلبسته‌ام از بس که تنهایم
مرا افسوس بالی نیست در فصل پریدنها
در این صحرای آتش چشمه‌های شعر من خشکید
خدایا قسمتم کن زیر بارانها دویدنها:gol:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز




ای اخرین نگاه من هرگز ان لحظه را باور ندارم که تو را در سیاهی مطلق در
مرداب بی گناهان ببینم....
هرگز ان لحظه را باور ندارم که نگاهت ناگفته های تلخ قلبت را برای بارانی ترین چشمها بیان کند......
هرگز ان لحظه را باور ندارم که در چهره ی خسته ات پشیمانی گذشته و در قلبت بی قراری اینده را ببینم ........
تو فرشته ی ساده دلی بودی که نگاه ابرها چشمانت را برای همیشه بارانی کرد........
گناه بی گناهی چیست که اکنون سزای گناهکاری پایان ان است ؟
دلم برای نگاه معصومت ...چشمان پر از پرسشت و ذهن ناباورت پریشان تر از
همیشه می گرید.........
به خدایی که وجودم را مملو از عشق تو کرد هرگز همنشین خاک نخواهم
تا لحظه ای که ازادیت را از مرداب ببینم و روزنه های قلبت با نور ابدی نور افشان شود.​
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران آهسته بارید ...

بر تمام بام ها

کوچه ها و خیابان ها ...

به تو اندیشیدم و آن سال ها

و تمام غم ها ...

و آیا تو می دانستی ...؟!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطار , پنجره و انتظار يعني من

صداي نبض و نفس بي شمار يعني من

سكوت , خواهش يك اضطراب در باران

نگاه ابري بي اختيار يعني من

فضا, فضاي مه آلوده ي غم انگيزي است

سفر سروده ي اين روزگار يعني من

كوير , حسرت چشمه سراب درياها

و جاده هاي بدون سوار يعني من

رسيد لحظه آخر سكون و سوت قطار

تلاش ممتد يك بي قرار يعني من

رسيده ام به ترانه بهانه عاشق

مسافري نرسیده به يار يعني من .​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای تکیه گاه کوچه ی تنهایی ام درود

ای آن که یک نگاه تو قلب مرا ربود

هر بار آمدم که از اینجا ببینمت

پشت خیال پنجره باران گرفته بود

احساس می کنم که در این لحظه های خیس

حتی تو را شبیه غزل می توان سرود

باید تو را نوشت و از روی بوم شعر

پرواز های قاصدک خسته را زدود

دائم بیا و روی دلم بستری بساز

جاری بمان همیشه در اینجا شبیه رود

قلبم به عشق تو ، نه ، تظاهر نمی کند

پیوند خورده است ، همان لحظه ی ورود -

سر می کشد به تک تک سلول های من

از کوچه ی نگاه تو آرامش وجود

خوابیده بود ساعت دلواپسی هنوز

بین هجای بودن ورفتن در این حدود

تق، تق ... دوباره ثانیه ها پشت پنجره

بیدار می شوند ، تو رفتی ، ولی چه زود .​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون روز فراموشم نمی شه
یه روز غروب، تو کوچه ها بارون می اومد
چیک چیک، صدای گریه ناودون می اومد
بارون دونه دونه از هر سو روون بود
مرغ خسته اون شب کنج آشیون بود
هنوز او روز فراموشم نمی شه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلب و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه يک دل تنهاست قصه هاي منو بارون
هر دو دلگرفته از غم با چشائي زارو گريون
هر دو سينه ای پراز حرف هر دو در سکوت شبها
هر دو بيدارِ شبونه توی کوچه هاي تنها
اشکای من روی گونه هق هق تلخ خيابون
آخر عاشقی اینه گريه کردن زير بارون
منم هر شب زير بارون خاطراتو مينويسم
منکه با قطره اشکم رهگذا ر شب خيسم
واسه اين غريبه گشتن ديگه چتری هم نميخوام
پا بپای سرنوشتم ديگه يک قدم نميام
آره باورم نداری تو که ا شکامو نديدی
تو که با هر شب بارون غم عشقو نکشيدی
اين منم که زير بارون خاطراتو مينويسم
منکه با قطره اشکم رهگذا ر شب خيسم
کاش دوباره زير بارون تو ميومدی سراغم
تا ببينی مثه ديرو ز من هنوز يک دل داغم
ولی تو يک شب آروم زندگيمو ابری کردی
تو خودت گفتی که هرگز بدلم برنميگردی
من ازاونروز تا به امروز دلی بارون زده هستم
تو منو تنها گذاشتی من زدم دلو شکستم
حالا خاطرات بارون شايد از ياد تو رفته
دل من هم واسه هيچکس راز اون شبو نگفته
تو ميدونی و دل من که برات شعری رو خوندم
شعر کوچه از مشيری تا بدونی چرا موندم
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
آخه دل کجا رو داره وقتي يک دل اسيره
دل من اسير دامه خودشم بخواد نميره
تو با عشقتم يه روزی هر دو پای منو بستی
فردا با سنگ جدائی پر و بالم و شکستی
آره باورم نداری تو که ا شکامو نديدی
تو که با هر شب بارون غم عشق و نکشيدی
اين منم که زير بارون خاطراتو مينويسم
منکه با قطره اشکم رهگذار شب خيسم
کاش دوباره زير بارون تو ميومدی سراغم
تا ببينی مثه ديرو ز من هنوز يک دل داغم .
 
بالا