آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

آرام آرام،

ترانه های دلتنگی من،

ياد تو،

و عصر يک روز کمی بهاری،

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهايش!!

اشک من !

ـ چشمانم! ـ

وآسمانی که هيچگاه از ياد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

ـ دلم ـ

ــ واين بار کسی نمی داند،

نمی بيند،

چرا در زير باران آهسته آهسته می کشم بر راه،

ـ پای را !! ـ

با دستی بر گريبان و نگاهی بر آسمان!

ـ و باران است که می بارد ـ

با بغضی در گلو و يادگاری بر صورت!

ـ اشک ! ـ

و ماتمی در دل!!

کسی نمی داند؟!

اين باران است يا...:heart::gol::heart:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
داره بارون می باره ،باز تو دلم غم میریزه
آسمون غصّه داره ،اشکاش و نم نم میریزه
داره فریاد می زنه قصّه تنهائی رو باد
توابراگل غم وا شده داره شبنم میریزه
تو چشام حرفای تو سّد غرور و میشکنه
اشک تنهائی من در همه عالم میریزه
اگه از حرف تو خنجر بباره غصّه چیه
دل من عاشق درده،هنوزم کم میریزه
تو رو وقتی میبینم خنده و شادی ،غم و درد
گلای پرپر عشقت همه با هم میریزه
شعر من ابر بهاره ،توی صحرا خورشید
که به باغ دل تو هر چی ببارم میریزه
 

ilak

عضو جدید
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه خانه ات دعا می کنم

که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند :cry:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران که ببارد

با تمام وجود زمزمه ات خواهم کرد


وبا تمام وجود خواهم شکست

ونبودنت را با باران

خواهم بارید
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا می روم از چشم زیبایت بگویم
بغض عجیبی می نشیند در گلویم

با کوله بار خاطرات سرد و خاموش
می آیم از کویت ولی آشفته مویم
مشتی غزل آورده ام سوغات خوبان
در کوچه های عاشقی در جستجویم
زیر چکامکهای بارانی شدم خیس
با های و هوی گریه ها در های و هویم
با این دل زخمی سرو کاری نداری
بگذار راه دیگری در پیش رویم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو ای همدرد ، ای عشق با تو باران در بهاران ، مثله یک قطره تو دریا گم شدن در جمع یاران
با تو ای همزاد ، همدل با تو ام بی باده مستم ِ، سر نپیچم هرگز از آن عهد و پیمانی که بستم
ای سرا پا بی نیازی در کنارت بی نیازم ،با تو رودم ، با تو ابرم ، هم نشیبم ، هم فرازم
آب و خاک و باد و آتش ، خانه در تو ، جمله در تو ، مهر و کین و خشم و بخشش جمع در تو ، سر به سر تو
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز

..::باز باران::.. ...

"باز باران باترانه...

می خورد بر بام خانه"

یادم آید كربلا را دشت پر شور ونوا را

گردش یك ظهر غمگین گرم و خونین

لرزش طفلان نالان زیر تیغ و نیزه ها را

باز باران با صدای گریه های كودكانه

از فراز گونه های زرد وعطشان

با گهرهای فراوان

می چكد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان نشسته

رود پر پیچ وخمی در حسرت لبهای ساقی

چشم در چشمان هم آرام وسنگین

می چكد آهسته از چشمان سقا برلب این رود پیچان

باز باران

باز باران با ترانه آید از چشمان مردی خسته جان

هیهات بر لب از عطش در تاب و در تب

نرم نرمك می چكد این قطر ه ها روی لب

شش ماهه طفلی رو به پایان

مرد محزون دست پر خون

می فشاند از گلوی نازك شش ماهه بر لب های خشك آسمان باچشم گریان

باز باران

باز هم اینجا عطش آتش شراره

جسمها افتاده بی سر پاره پاره

می چكد از گوشها باران خون و كودكان بی گوشواره

شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت وسینه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق وسیلی

چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی

وندرین صحرای سوزان می دود طفلی سه ساله پر زناله

پای خسته دلشكسته

روبرو بر نیزه ها خورشید تابان

می چكد از نوك سرخ نیزه ها برخاك سوزان

باز باران

باز باران .قطره ...قطره...

می چكد از چوب محمل

خاكهای چادر زینب به آرامی شود گل

می رود این كاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف این كاروان هم سنگ باران

آری آری باز سنگ و باز باران آری آری

تا نگیرد شعله ها دردل زبانه

تانگیرد دامن طفلان محزون را نشانه

تانبیند كودكی لب تشنه اینجا اشك ساقی

بر فراز خیمه برگونه ها بر مشك ساقی

كاش می بارید باران

سلام بر حسین

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده بودی مثل سایه مثل شبنم رو شقایق
مثل لبخند سپیده مثل شب گریه عاشق
بی تو شب دوباره آینه روبرویه غم گرفته
پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
از تو می سرودم
وقت راهی شدن تو کفترا شعرامو بردن
چشام از ستاره سوختن منو به گریه سپردن
رفتی و شب پر شد از من از منو دلواپسی ها
رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی ها
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
از تو می سرودم
ساده بودی مثل سایه مثل شبنم رو شقایق
مثل لبخند سپیده مثل شب گریه عاشق
بی تو شب دوباره آینه روبرویه غم گرفته
پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
از تو می سرودم
وقت راهی شدن تو کفترا شعرامو بردن
چشام از ستاره سوختن منو به گریه سپردن
رفتی و شب پر شد از من از منو دلواپسی ها
رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی ها
واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم
عطر تو با نفسم بود وقتی از تو می سرودم
از تو می سرودم...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها
تابستان
آنقدر باران دارد
که اگر آبی هم از آسیاب بیفتد
نمی توان
اشک بعدی را انکار کرد
...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب تا سحر کاش ببارد باران
تا در صبحگاه
بگویم سلام به طغیان اقاقی ها
پنجره را
پرده را
در انتظار نگاهت
تا سحر باز نگه خواهم داشت ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
از روزگار دلم گرفته
از این تکرار دلم گرفته
دلم می خواد گریه کنم
بارون ببار دلم گرفته

برای گم کردن خویش
رها شدن از کم و بیش
برای در خود گم شدن
جدا از این مردم شدن

بهانه ی گریه می خوام
بهانه ی فریاد زدن
بیا تو باش ای مهربان
بهانه ی گریه ی من

از روزگار دلم گرفته
از این تکرار دلم گرفته
دلم می خواد گریه کنم
بارون ببار دلم گرفته

از من دیگه هیچی نمونده
یه قصه ام صد باره خونده
امروز هوا هوای گریه س
گونه هامو بارون پوشونده

ابر غمم بارون نمی شه
درد سکوت درمون نمی شه
بخون برام از پشت شیشه
درد سکوت درمون نمی شه

از روزگار دلم گرفته
از این تکرار دلم گرفته
دلم می خواد گریه کنم
بارون ببار دلم گرفته
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هوا مه آلود است [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حتی از دور هم قامت درختها پیداست[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گویا، سادگی، در هر حالتی پدیدار است[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جاده پیدا نیست و ، سکوت حکمفرماست[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گویا ابرها اینجایند[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و بلعیده اند ، صدا را !![/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من قدم می زنم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آرام ، آرام[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پاییز است[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و برگها در بستر خاک خفته اند [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و درختها سبک تر از همیشه ها [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غروب است [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما ، به شب نزدیکتر[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آرام زمزمه می کنم [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش گاهی ذهن ما آدمها مه آلود می شد!![/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و صدا ها می رفتند و ، گوش می دادیم به نغمه سکوت[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که گویا می نگرد ما را [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هوا مه آلود است [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و شب نزدیک [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و ، من قدم می زنم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اینجا [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تنها [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پاییز [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هجی می کنم !![/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
غریب و گنگ و بی فریاد ، اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته ، زمستون تو آغوشم
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
منو خاموش می کرد بارون
می برد خاکسترامو باد
چشام در انتظار اشک
لبام در حسرت فریاد
حالا خالی تر از خالی
اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته
زمستونه تو آغوشم
اجاقی خالی و خاموش مث یه قلب بی خونه
یک با دست آفتابیش تو رگ هام خون می جوشونه
می دونم شعله ور می شم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو
می دونم شعله ور میشم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ن کویرم ای خدا
با حسرت یه قطره آب
یه عمره که دریا رو
از دو می بینم تو سراب
بهار برام یه اسمه
یه اسم کهنه تو کتاب
حرف من با آسمون
چرا می مونه بی جواب
خدایا... خدایا
کویرم ... کویرم
بگو ابر بباره می خوام جون بگیرم
اگه بارون بباره
اگه بارون بباره
آروم آروم و نم نم
رو لب خشک و تشنم
گیسوی سبز جنگل
تنمو می پوشونه
پرنده رو درختام
می سازه آشیونه
خدایا ... خدایا
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاخه های لاله را در دشتها خواهم نشاند
اشک شوقم را چو باران هر کران خواهم فشاند
حرفهای ساده را از چشمها خواهم نوشت
شعرها را جاودان در سینه ها خواهم سرشت
کینه را از دل به شوق دیدنت خواهم زدود
واژه های پاک چشمان تو را خواهم سرود
شیشه های مات را با شعرها خواهم شکست
در کنار لاله ها از شوق تو خواهم نشست
من تو را مشتاق و پر احساس پیدا می کنم
هر کلامم را ز چشمان تو معنا می کنم .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستون
تن عريون باغچه چون بيابون
درختا
با پاهای برهنه زير بارون
نميدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها
نشستن بی بهانه
واسه هم
قصه گفتن عاشقانه چه تلخه ،
چه تلخه که
بايد تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زير بارون زمستون
زمستون ،
برای تو قشنگه پشت شيشه
بهاره ، زمستونها برای تو هميشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالي نديدي
نشسته زير بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق ، نبودی
ببينی تلخه روزهای جدايی
مثل من ،
که بی تو
نشستم توی رويای رهايی
چه سخته ، چه سخته
بشينم بی تو با چشمای گريون
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تك و تنها تو خيابون ...... به زير نم نم بارون ......
باز به ياد تو مي افتم ......
حرفهايي كه با تو گفتم ......
گفتم عشق من يه كوهه ......
تو ببين چه با شكوه ......
عشق تو مثل سرابه ......
عمر كوتاه حبابه ......
عشق من شعر و شرابه ......
عشق تو نقش بر آبه ......
عشق تويه گل زرده ......
دستهايي كه سرده سرده ......
عشق من مثله جنونه ......
آبي رنگه آسمونه ......
عشق يك ماهي به درياست ......
عشق من ببين چه زيباست ......
عشق تو عكساي پاره ......
نامه هاي نيمه كاره ......
حرفايي كه نا تمومه ......
ميدونم كه بي دوومه ......
عشق من ساده است وآسون ......
پاك و تازه مثل بارون ......
عشق من جنس بهاره ......
توي قلبم موندگاره ......
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز باران مي آيد

و ما تا فرصتي

تا فرصت سلامي ديگر

خانه نشين ميشويم

كاش ميشد نامه را به خط گريه مي نوشتم . . .

چرا بايد از پس پيراهني سپيد

هم اين همه بي صدا و بي سايه بميريم

با اين همه عمري اگر باقي بود

طوري از كنار زندگي مي گذرم

كه نه دل آهوي بي جفت بلرزد و

و نه اين دل ناماندگار بي درمان
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زير بارون راه نرفتي
تابفهمي من چي ميگم
تو نديدي اون نگاه رو
تا بفهمي از كي ميگم
چشماي اون زير بارون
سر پناه امن من بود
سايه بون دنج پلكاش
جاي خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
اگه اون رو ديده بودي
با من اين شعر رو مي خوندي
رو به شب دادمي كشيدي
نازنين ! چرا نموندي ؟
حالا زير چتر بارون
بي اون خيس خيس خيسم
زير رگبار گلايه
دارم از اون مي نويسم
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست....

«حمید مصدق»
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ خداحافظ که من با من نمی مانم
خداحافظ خداحافظ که من از من گریزانم

منم تندیس تنهایی تو گل باد شکوفایی
مرا پاکیزه کن از من در آغازین بپوشانم

تو را می خواهم از باران و از پس کوچه های شب
تو را از سایه می پرسم تو را در گریه می خوانم

زبان خاک و خاکستر زبان غنچه پرپر
نمی خواهم نمی خواهم نمی دانم نمی دانم

حصار جان من بشکن مرا با خود ببر از من
که من دلتنگ پرواز و قفس افتاده بر جانم

منم تندیس تنهایی تو گل باد شکوفایی
مرا پاکیزه کن از من در آغازین بپوشانم

خداحافظ خداحافظ که من با من نمی مانم
خداحافظ خداحافظ که من از من گریزانم

صدایم کن صدایم کن تو ای آواز آزادی
ببار آن جان خود بر من بباران و ببارانم

تو ای دیباچه روشن مرا آسوده کن از من
رهایم کن از این مدفن برویانم برویانم

زبان خاک و خاکستر زبان غنچه پرپر
نمی خواهم نمی خواهم نمی دانم نمی دانم

حصار جان من بشکن مرا با خود ببر از من
که من دلتنگ پرواز و قفس افتاده بر جانم

صدایم کن صدایم کن تو ای آواز آزادی
ببار آن جان خود بر من بباران و ببارانم..
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه دفع مثل یک گل رفتی تو دست خزون
سیل و بـارون و تگـرگ میومد از اسمون
بردمـت تو گــل خونـه که نریز رو سرت
که یـوقت خـیس نشـه یخ کنه بال و پرت
نشکنه زیر تگـرگ نریزه از تـوی برگ
من تمــومه قصــه هــام قصـه ی تـوست
یه دفع مثل یه شمع داشتی خاموش می شدی
اگـــه پـروانه نبود تو فراموش می شدی
اره پــــروانه شـدم که پرام سـوخته شه
تا اتیش دل تـــو به دلــم دوختـــه شــه
کـــــه بســـــــوزه پــــر و بـــــــــــــالم
کـــــه راحـــــت بشـــــــه خیــــــــــالم
دارم از تــــــــــو مــی نــــــــــویســـم
تــــــــو کـــه غــــم داره نــــــــــگـات
اگه دوست داشتی بگو تا باز بگم برات
ایـــــــنقده میـــــگم تــا خستـــه شــــم
بـــــــــا عشـــــــق تـــــو شکستــه شم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
روزی تو خواهی آمد
از کوچه های باران،
تا از دلم بشویی
غمهای روزگاران
تو روح سبز گلزار
گل ِ شاداب بی خار
مرا از پا فکنده
شکستنهای بسیار!
تو یاس نو دمیده
من گلبرگ تکیده
روزیی آیی کنارم
که عشق از دل رمیده
"ترا نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد!
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد!"
روزی تو خواهی آمد
از سوی مهربانی
اما زمن نبینی
دیگر به جا نشانی!!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش.

باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش.

ساز او باران ، سرودش باد،
جامه اش شولای عریانی ست.
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار_ پودش باد.

گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست.

باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست.....
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]چیزی میبارد برشیشه

شبیه باران

شبیه پنج سالگی ام

خیس خیس كه میشوم

تازه میفهمم كه من وتوهیچگاه بهم نمیرسیم

مثل روز و شب

مثل مرگ وزندگی

باآنكه درمیان یكدیگریم

رؤیاهایت رابرمیداری ومیروی

من میمانم دركنارتنهائی ام

با بارانی كه یك ریزبرشیشه میبارد

بارانی كه مراخیس نمیكند...[/FONT]
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشک هایم در باران حل می شدند
باد، محکم توی صورتم می خورد
دور می شدم

شاید... تو فقط دیر کرده بودی...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
بوي موهات زير بارون بوي گندمزار نمناک بوي سبزار خيس بوي خيس تن خاک


جاده هاي مهربوني رگاي آبي دستات غم بارون غروب ته چشمات تو صدات


قلب تو شهر گل ياس دست تو بازار خوبي اشک تو باورن روي مرمر ديوار خوبي


اي گل آلوده گل من اي تن آلوده دل پاک دل تو قبله اين دل تن تو ارزوني خاک


تن تو ارزوني خاک


بوي موهات زير بارون بوي گندمزار نمناک بوي شوره زار خيس بوي خيس تن خاک


ياد بارون و تن تو ياد بارون و تن خاک بوي گل تو شوره زار بوي خيس تن خاک


هميشه صداي بارون صداي پاي تو بوده همدم تنهايي ها قصه هاي تو بوده
 
بالا