آغوش بگشا و تن تنهایم را تنگ در آغوش بگیر.
قلب یخ زده و حسرت زده ام را با دستانت گرمی ببخش و
احساس مردابی ام را بار دیگر با نیلوفر مرداب عشقت
به زیبایی بنشان . . .
دستانم را به میهمانی دستانت بخوان و
با عشق دستانم را بفشار
بگذار تمام هستیم را باز هم در دستانت بیابم . . .
بگذار دوباره گرمای وجودت آرامش بخش لحظه های تنهاییم باشد . . .
بگذار صدای نفس هایت باردیگر
طنین لالایی عشق را در شب . . .
در گوش احساسم جاری کند!!
بگذار تن لرزانم را به تو بسپارم و تنها با فشار بازوانت
یک بار دیگر احساس امنیت کنم . . .
بگذار باور کنم برای همیشه از آن منی . . .
بگذار باور کنم که تنها ستاره ی آسمان تیره و تار آرزوهایمی. . .
بگذار بدانم که تو هم دلتنگ لحظه های با من بودنی . . . !
آغوش بگشا . . .
حتی اگر شده در خواب . . .
به رؤیایم بیا و با لبخندی عاشقانه ، مرا به آغوش گرمت بخوان
. . .
آنقدر نیازمند احساس توام که حتی . . .
حتی حاضرم در خواب ، بار دیگر به آغوشت راه یابم . . .
آغوش بگشا . . .
من تنهایم . . .
. . .