»«»« زنـــدگـی یعنــــی .. »«»«

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگــــــ ... ـــــــے زیباتر بود اگہ ...
نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر
میشوند.. نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ،
فقط با خدا
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی
زندگي حقيقتي است تلخ...
مي توان چشيد
صخره اي ايست سخت...
ميتوان به دستهاي خويش اعتماد داشت لمس كرد
غنچه گليست نا شكفته
ميتوان اميد داشت عطر روزهاي بازگشتنش
ساعتي است كهنه فام ، كه تندي گذشت چرخهاي آن
روي گيسوان ما سپيد وار گام ميزند
زندگي شبي است پر زبومهاي شب پرست
قلعه اي است با حصار تيرگي حول قلبهايمان
تن فروش آدمي است ، كه در ميان خنده هاي وي
تمام شكوه هاي زندگي نهفته است
قلب داغدار عاشقي است نا اميد
كه ميتوان تمام دردهاي عشق را
در انعكاس قطره اي ز اشكهاي وي نگاه كرد
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
كه نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]فروغ فرخزاد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]

 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سهراب سپهری:

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست .....
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا

خدایا

تنها ؛ تویی تو که می تپی به نبض این رهایی
تو فارق از وفور سایه هایی
باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو می روی که ابر غم ببارد
به سمت ماندن ات راهی نمیشوی چرا
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمام
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم تو صد خزانم
***************
متن آهنگ آشوبم چارتار
***************
بگذار بگویم که از سراب این آب بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا
گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم تو صد خزانم
 
آخرین ویرایش:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بادکنک ها...

بادکنک ها...

همه ي بادكنك ها روزي مي تركند . حقايق و روياهاي زندگي چون بادكنكي است كه كودكي در دست گرفته و به دنبال خود مي كشد . كودك با شنيدن صداي تركيدن بادكنكش به گريه مي افتد ، اما بعد به دنبال بادكنك تازه اي مي گردد .
زندگي تسلسل بادكنك هاست . بادكنك هايي چون بر باد رفتن يك عشق ،
شكست يك قيام يا مرگ گرگور زامزا و
گاه برخي همراه بادكنك هاي بي شماري به آسمان پرواز مي كنند ...

عليرضا محمودي ايرانمهر:gol:135866388.jpg
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تشکر و قدردانی نشانه ی ادب ست
تشکر دست خالی مرا با مهربانی بی نهایت خود پذیرا باشید
لحظه های آبی
طراوت و سبزی
برایتان آرزومندم.



 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی ینی داشتنه یه شریکه خوب تو تک تک لحظه هاツ
 
  • Like
واکنش ها: Nove

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


زندگی یعنی داشتن خدای مهربان که عاشقانه همه ی بنده ها رو دوست داره...
زندگی یعنی باران پاییزی .....
زندگی یعنی مهرالهی و آرامش آبی ...
و
پاییز شروعی با مهرخدایی را نوید میدهد ...
آغاز این زیبایی بر همگان مبارک...
:gol:بخصوص بر کودکان آینده ساز ایران :gol:

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لعنت بر آن حس ناب !

لعنت بر آن حس ناب !

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
این همان نیمه گمشده من است ؟
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !​
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پرواز ...

پرواز ...



هرکه به من می‌رسد، بوی قفس می‌دهد...
جز تو که پر می‌دهی، تا بپرانی مرا...



 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
شب آرامی بود
می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی‌کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعلۀ گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینۀ خاک
به جا می‌ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشۀ برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینۀ عشق
زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست
زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی‌ها داد
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمۀ پاک حیات‌ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطرۀ آمدن و رفتن ماست
لحظۀ آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست
من دلم می‌خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که

لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
 
بالا