معشوق من
همچون خداوندی در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است
او مردیست از قرون گذشته
یادآور اصالت زیبایی
یکدم غریق بحر خداشو گمان مبر
کز آب هفت بحر بیک موی ترشوی
معشوق من
همچون خداوندی در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است
او مردیست از قرون گذشته
یادآور اصالت زیبایی
یکدم غریق بحر خداشو گمان مبر
کز آب هفت بحر بیک موی ترشوی
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد // در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشددستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و ، چندی به سر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و ، چندی به سر شدم
مزن بر سر ناتوان دست زور/که روزی در افتی به پایش چو مور
رفت از بر من انکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید درین شهر توان بود
دمساز دل بی کس من رسواییست
همخوابه ی شبهای تنم شیداییست
او رفت ولی خدا نگهدارش باد
با هر کس اگر هست و یا هر جاییست
تامل کنان در خطا و ثواب
به از ژاژ خایان حاظر جواب
بگشا پنجـره ها را كه زغـم لبــريزم
بغـض جا مانده ترين چلـچله در پائيزم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
مهربان ، فرصت امروز را از كف مده
غصه و غم را به پشت سر بنه
مغتنم بشـمار اين دم را كه هست
دل منه بر آنچه هرگز نامده
ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ* * * * ** * * * ** * * * ** * * *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ
هر گز حدیث حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است ...
تا كي نگاه بي رمقت ، جانب دَر است
عشـق تو سالهاست، در آغوش ديگـر است
حالا كه بي بهار ، خزان مي رسد ز راه
يــاد گذشتـه نيـز ، فقـط زجر آور است
ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ* * * * ** * * * ** * * * ** * * *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
تمام می شوم شبی...فقط به من اشاره کن!
بگو که با منی هنوز .... اشاره ای دوباره کن !!
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار از او
من به فرمان دلم؛ کی دل به فرمان من است
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
من نديدم روي دلبر ، ديدم اما كوي تو
مست از وصلش نگشتم ،سرخوشم از بوي تو
وای بر مرغ گرفتاری که چون من سالها
ماند در دام بلا تا در هوای دانه سوخت
تا كي توان ناليد ، از دوري و هجران
ما با هميم اي گل ، نزديك تر از جان
نه ، چنان گشته پریشان دل سود ازده ام
که به شیرازه ان زلف ، توان بست بهم
من همان نايم كه گر خوش بشنوي ... شرح دردم با تو گويد مثنوي
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان مارا بس |
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
سکوتت شعر باران و ترانه
کلامت وازه هاي جاوادنه
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی |
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شـكار ديده شدم مـن ، زدي به تيـر نگـاه
اسير چشم تو گشتـم ، اسيـر چشـم سيـاه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |