رد پای احساس ...

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تمام جاده های جهان را به جستجوی نگاه تو آمده ام !

پیاده !

باور نمی کنی ؟!

پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من ...

حالا بگو

در این تراکم تنهایی ...

مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟!...


یغما گلرویی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جاي من خاليست
جاي من در عشق
جاي من در لحظه هاي بي دريغ اولين ديدار
جاي من در شوق تابستاني آن چشم
جاي من در طعم لبخندي كه از دريا سخن مي گفت
جاي من در گرمي دستي كه با خورشيد نسبت داشت
جاي من خالي ست ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلم می خواست بهانه ای باشی

برای فراموش کردن همه چیز ... !

اما حالا

دلم می خواهد

بهانه ای باشد برای

فراموش کردن

تو


!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تمام طول روز در باد و مِه،
موج ها روانه ساخته اند نوک های توفنده اشان را
به سمت صخره های پایدار.
پسرم... او به دریا رفت مدت ها و مدت ها قبل
طره های قهوه ای از زیر کلاهش به بیرون می لغزید
نگاهم کرد با آن چشمان آبی و پولادین
آراسته، راست قامت، و راست، به دورها قدم گذاشت
پسرم... او به دریا رفت.
تمام طول روز در باد و مِه،
موج ها روانه ساخته اند نوک های توفنده اشان را
به سمت صخره های پایدار.


دی جی اینرایت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوش به حال باد...!
گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند ...
همانقدر بخشنده و آزاد ...
و کاش قبل از انسان بودنت،
تو را برگ درختی خلق می کردند؛ ...
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند.
به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ و باد بسته اند...

ge.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می​لافد یکی طامات می​بافد
بیا کاین داوری​ها را به پیش داور اندازیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به هنگام جدایی هر کسی اندیشه ای دارد
جدایی دست بی رحمی است در تاراج دلتنگی
یکی شاد است از راهی شدن تا شهر رویاها
یکی هنگام رفتن هیچ نشناسد سر از پایش
یکی دیگر دلش خون است و در دل خنجری دارد
یکی مشتاق رفتن بهر دیدار عزیزانش
یکی از شوق میخندد‌‌‌‌، یکی پیوسته می بارد
یکی خرسند از دل کندن است و تشنه رفتن
یکی حیران و سرگردان خیال دیگری دارد
یکی با چهره ی آرام می گوید : خداحافظ !!
یکی دیگر سکوتش ارزش والاتری دارد !
یکی وقت جدایی طاقتش کم می شود اما
یکی بر شانه های خسته اش کوه غمی دارد....
خداوندا!! ....... خداوندا جدایی را ز راه عاشقان بر دار
تو میدانی جدا گشتن چه درد مبهمی دارد..
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
شاید اگر تو نبودی
زندگی باز هم بود
باز هم لبخند بود
باز هم همه ی چیزهای قشنگ و واژه های خوب بودند
تنها شاید...
من_ من نبودم...
هوای تو چیزیست مثل یک اصل,مثل یک قانون
برای تمام من...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام روزهای من به تو میرسند
در انتهای گذرشان
آخر در مشت هایت
تکه ای از زندگی را پنهان کرده ای
و تقصیر تو هم نیست
که عشق تدریس نمی شود
حال،
اینکه برایت می نویسم
بهانه ی با تو بودن است
و گرنه این واژه های نخ نما
که در خمیازه ی کاغذ هم گم می شوند
تا چه باور شما افتد.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خاطره هایم را به تاراج گذاشته ام ...

نمی خواهم ذهنم را انبوهی از حرف ها و نگاه ها و خنده های دروغین پر کند ...

نمی خواهم آن باشم که تو خواستی ...

شاید در این بازاری که تو راه انداختی باورم را نیز فروختم !

این روزها که می روند خالی ام از همه چیز ...!
 

FahimeM

عضو جدید
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
مرا گرم کن و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

اجاق شقایق مرا گرم کرد.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حسن باران این است که زمینی ست ولی

آسمانی شده است و به امداد زمین میاید

حسن باران این است

که تبسم دارد

گرد غبار از همه چیز از همه جا میگیرد

حسن باران این است

که مرا میبرد از خویش به عشق

و مرا برمیگرداند از عشق به خویش

همه جا بر همه کس میبارد

و تعلق دارد به جهانی از عشق.



مجتبی كاشانی



 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست... !
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
«مردم مرا دارند
و من تنها چلچله ها را
که بالهایشان قوسی گشاده رسم می‌کنند
بر فراز باد» خدا می‌گوید.
در آن‌حال که پیشانی‌اش بر لبه‌ی ابری آرام می‌گیرد
که پرده‌ای می اندازد بر خورشیدی که روزی روزگاری آن‌را آفرید
و اینک در حجاب ابری زیباست.
«تنها برایشان دعا می‌کنم آن‌گاه که غمگینم
و اندوهگین‌ام آن‌گاه که جهان مرا به حیرت نمی‌اندازد
این تناقض را از آغاز در آفرینش خود دارم
که می دانم بهترین نیست
حتی فقط از آن‌رو که هر روز
زخم‌های گشوده‌ی غرب خونریز است»
«پس،
موجودات کوچک را فرا می‌خوانم
در کمال عجول پرهمهمه‌ی بال‌هایشان
لب‌هایم با آن‌ها در لبخندی می‌پیچد
و نماز می‌برم به بال‌های چابک چلچله‌ای
برای غروبی نیکوکار
شاید که برآید و
چشمان خدایی‌ام، متهم به ابدیت،
به خواب روند.»

خوان گلمن
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیلی ترسناک حس سردی می دهد، می لرزاند
می ترسم و دوستش دارم

مثل ماه
که چون چشم یک مقتول می‌درخشد.
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یک قطره اشک
مثل یک کوه، قوی‌است
مثل یک عقیده، مصمم است.

قصه‌های زیادی برای گفتن دارد
قصه‌های نو، قصه‌های کهنه

می‌تواند از دشمنی‌ بیاید
یا از غم، از شادی، خشم، خوشی یا زیبایی

یک قطره اشک دریاچه‌ای زیباست
و گودالی گل‌آلود است.

جهان را می‌آفریند
رنج را، کهنه را، نو را
چیزهای مشهور را ، چیزهای ترسناک و چیزهای ناشناخته را.

مثل جهان، کهن است
مثل یک بره، جوان
مثل یک بچه، بی‌گناه
مثل یک انسان، شرور

یک قطره اشک
یک کتاب است، یک قصه است، یک دروغ است
یک فریب، یک حقیقت

محبوب من است
دشمن من است

یک قطره اشک
فقط یک قطره اشک است
که در چشم به هم زدنی محو می‌شود.



ایماژن ژيلز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ترنم گام هایمان از عشق می گوید؛

دوری دستامان از نا امیدی ؛

فضا بوی عشق می دهد؛

اما نه عشقمان و نه دوری مان نمی تواند ؛

فضایی را که تو در قلبِ من و

من در ذهنِ تو ایجاد کرده ام را پر کند

هر دو پر شده ایم از این فاصله ها

و در این دوران نگاه ...

فقط و فقط تنها سلاحی است؛

برایِ در سکوت عشق ورزیدن و درد کشیدن
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق شیری ست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو مثل زمستان سردی
مثل یک تکه یخ
یک گلوله‌ی برف
مثل نهر کوچک گناه
تو سردی
مثل یک گمنامی، متروک
مثل شبنم منجمد، گزنده
مثل باد‌های تند
انگار خورشید گم شده است.
آره، تو سردی
مثل یه دوست بی‌رحم
عین یه بوسه‌ی دروغکی
یک خداحافظی از سر ناچاری
مثل صدای هیس یک مار.
سرد،
مثل مرمر سفید
قلب یک قاتل
شبیه سطح بی‌حرکت آب
انگار که نیزه‌ای مرده است.
سرد،
مثل خنجری شیشه‌ای
سنگی که تغییر قیافه داده است
مثل ماه
که چون چشم یک مقتول می‌درخشد.
تو سردی
مثل عمری که از دست رفته‌است
مثل تلخی و شیرینی حقیقت
مثل عهد و پیمان یک خائن
مثل از دست دادن ناگهانی جوانی.

ژن ژن مو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق باید بال پرواز باشد برای گذران زندگی, نه شکستن بال دیگری.

که مرغ خانگی پر و بال شکسته ای باشد اسیر در دام.

عشق همراه شدن از روی تمایل است, سر به راه دوست گذاشتن از فرط نیاز برای فدا شدن است.

نه دامی برای اسارت کشاندن ونه غل و زنجیری به پای آزادی و پرواز.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
بنشست و به های‌های بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به سلام ها دل نمی بندم!
از خداحافظی ها دلگیر نمی شوم!!
دیگر عادت کرده ام ...
به تکرار یکنواخت دوری و دوستی...
خورشید و ماه ! ...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهي ساده ترين کلمات نيز از

ذهنم مي گريزد و جز سلام

ياراي گفتن هيچ حرفي ندارم و

سکوت بيانگر حرف هايي ميشود

که ساليانيست گفتنش برايم

آرزوست ميگويند ، همه ميگويند

سکوت يعني هيچ حرفي اما من

مي گويم سکوت يعني فرياد

فريادي پر از احساس:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مي دوني وقتي خدا داشت بدرقه ام مي كرد چي بهم گفت ؟
جاييكه ميري مردمي داره كه ميشكننت
نكنه غصه بخوري
من همه جا باهاتم.
تو كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري،
.........بهت دل مي دم كه جاش بدي...
اشك مي دم كه همراهيت كنه
و مرگ ميدم كه بدوني بر مي گردي پيشم.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا