توی اتاق روی تخت خوابيده بودم.يه دفعه يه صدايی اومد.جيرينگ...جيرينگ.از خواب پريدم.چه صدای بلندی!از شدت ترس تمام بدنم می لرزيد.يخ کرده بودم.هراسون اومدم بيرون.با صدای بريده بريده پرسيدم چی بود؟بقيه وقتی حال و روزم را ديدند،ترسيدند.مامانم اومد طرفم دستمو که داشت ميلرزيد گرفت گفت:چی شده؟دست زد به...