نتایح جستجو

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده

منم همین مشکل شما رو دارم . به مدیریت گفتم صد بار هم گفتم ولی متاسفانه کاری نکردن . :( من اکانت قبلیم رو میخواااااااااااامممممم :(

زندگی بی عشق اگر باشد لبی بی خنده است بر لبی بی خنده باید جای خندیدن گریست

وای چه شعر آسونی . اصن سطح کار اومد پایین خخخخخ نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد

رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید

نه بازم سخته . یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم هر چند در این عهد خریدار ندارد

چه شعر سختی نوشتی !! انگار نثره دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیده ی گریان می سوخت می سوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان می سوخت

منم تنها ترین تنهای تنها و تو زیبا ترین زیبای دنیا منم یلدای بی پایان عاشق تو بودی مرحم زخم شقایق نگاهت را پرستم ای نگارم فدای تار مویت هرچه دارم

موی سپید توی آینه دیدم آهی بلند از ته دل کشیدم تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز عقل هی ام زد که خودت رو نباز

تو سفر کردی ب سلامت تو منو کشتی ز خجالت دیگه حرف آشتی نباشه با تو قهرم تا به قیامت ، با تو قهرم تا به قیامت خخخخ

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیار فتاده بود، هم در غم عشق اما نه چنین زار که اینبار افتاد.

نگرانم تو دلت این همه یک دنده نبود یا اگر بود چنین از دل من کنده نبود می شود روز به پایان برسد باز نیایی؟ کی دلم از نفس گرم تو آکنده نبود.

سلام مجدد . تو رو خدا راهنماییم کنید چه جوری به اکانت قبلیم دسترسی پیدا کنم . :(

ببین اصن بحث اون نیست . من اکانت قبلیم رو میخوام

تو رو خدا شما بگید من چه جوری به اکانت قبلیم دست پیدا کنم ؟؟ وقتی سایت باشگاه دچار تغییراتی شد من دیگه نتونستم با اکانتم بیام داخل . چیکار کنم ؟ :( تو قسمت مدیریت هم مطرح کردم ولی پاسخی نگرفتم . من اکانت قبلیم و میخوااااامممممم :( همه فکر یکنن تازه واردم

عه پس پست plant چرا محو شد ؟؟!!! من به اون جواب دادم حالا شعرش نیست !! به خدا بوووووود !! :( ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم *** تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم