کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی مترو ک را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال منه غمگین نمی داند
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه ی...