نتایح جستجو

  1. phalagh

    حریــــــــــم نگاه و زیبایی

    سخنرانی حجةالاسلام سیّد محمّد انجـــــوی نژاد زمان: 8 آبان ماه 1385 مکان: دانشگاه شهر کُرد --------------------------- پیچیده بودن انسان یک موضوع واضح و کاملاً روشن است. دلیل اینکه خداوند ما را اشرف مخلوقات خلق کرد و از بقیه ی حیوان ها جدا کرد، کاملاً جا افتاده است. اگر ما به جسم خودمان نگاه...
  2. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    من به اوج لامكان بردم وگرنه پيش از اين عشقبازي پله اي از دار بالاتر نداشت
  3. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
  4. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    نمیدانم چرا عطر گل مریم در اینجا نیست نمیدانم چرا در هر نگاهی غم فروزان است نشان از آشنایی نیست بهار انگار در غربت نمیروید
  5. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    در غروبی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد
  6. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم همچو شمع ار سخن سوز دل آرم بزبان در نفس شعله زند آتش عشق از دهنم ---------------- خواجوی کرمانی
  7. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
  8. phalagh

    چطوري انسان به آرامش واقعي ميرسه

    خوب آرامش از دو جهت قابل بررسیه یکی آرامش مقطعی و دیگری آرامش همیشگی و دائم گاهی وقتا میشه که عوامل محیطی و روزمره به نوعی آدم رو درگیر میکنن و گاهی بر دل ادم غم میزارن.گاهی ادم رو سردرگم میکنن گاهی فکر و دل مشغولی میارن.. این جور موقع ها خود من به شخصه بسته به حسی که دارم و عاملی که آرامشم رو...
  9. phalagh

    چطوري انسان به آرامش واقعي ميرسه

    یه کم صبر کنید... هنوز یه روزم نشده...:smile:
  10. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال گرفته ام به ارادت قناعتی در پیش ندانم از من خسته جگر چه می خواهند چو نیست با کم و بیشم ، حکایت از کم و بیش
  11. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن ز عشق سیر نگردم، زعیش بس نکنم
  12. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    ای که مرا تو داده ای حال سمند سرکشی جور کنی تو یا وفا روی به کس نمیکنم
  13. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    زين تخت و تاج سرنگون تا کی رود سيـلاب خون؟ اين تخـــت را ويــران کنيد٬ اين تاج را وارون کنيــــد چنديـــن که از خم در سبو خــون دل ما مــــی‌رود ای شاهدان بزم کيــــن پيمانـــه‌ها پر خون کنيـــد -------------- هوشنگ ابتهاج. (باران جان شاعر اون شعر رو هم نمیدونم)
  14. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    من از اين غصه كه تو رنجوری، تا سرانجام زمان بيمارم ….. از همه حادثه‌ها بيزارم! و بدان! اينكه بدانم شادي، ازغم و رنج دلم آزادي، تا سرانجام زمين دلشادم …… در كوير دل خود آبادم!
  15. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    من دلم تنگ کسی است که به دلتنگی من می‌خندد باور عشق برايش سخت است ای خدا باز به ياری نسيم سحری می‌شود آيا دل به نازک‌دل من بربندد؟!
  16. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    نردبان خلق اين ما و مـنيست عـاقبـت زين نردبان افتادنيـست هركه بالاتــر رود ابــــله‌تر است استخوان او بتر خواهد شكست
  17. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست از سرود درد من در بزم او افتاد شور نی ز درد من بنالید و فغان از رود خاست
  18. phalagh

    شعر نو

    اندكي شبيه دريا شده ام همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است دهانم طعم آبي گرفته پاهايم جلبك بسته و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده باز هم نيستي غروب چهارشنبه و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد و كنج آواز مردگان مي اندازد نمي دانم شايد آخر دنياست كه عقربه ها به بن بست رسيده...
  19. phalagh

    مشاعرۀ سنّتی

    نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش -------------- فروغ فرخزاد
  20. phalagh

    شعر نو

    و چقدر با خود غریبه ام! و چقدر با خود غریبه ام! اي شما! اي تمام عاشقان هرکجا! از شما سوال می‌کنم: «نام يک نفر غريبه را در شمار نامهايتان اضافه می‌کنيد؟» يک نفر که تا کنون رد پاي خويش را لحن مبهم صداي خويش را شاعر سروده هاي خويش را نمی‌شناخت گرچه بارها و بارها نام اين هزار نام را از زبان...
بالا