نتایح جستجو

  1. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی...
  2. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    رقابت و تیزهوشی شکارچی! روزی دو شکارچی برای شکار به جنگلی می روند . در حین شکار ناگهان خرس گرسنه ای را می بینند که قصد حمله به آنها را دارد. با دیدن این خرس گرسنه هر دوی آنها پا به فرار می گذارند در حین فرار ناگهان یکی از آنها می ایستد و وسایل خود را دور می اندازد و کفشهایش را نیز از...
  3. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    امروز برف مي باريد ماجرای شام خوردن یک دانشجو در مراسم ماه محرم سفارت ج. ا. ایرآن در پاریس (حتما بخونید! واقعی و بسیار زیبا و عبرت انگیز است.) ... و امروز برف می بارید! سرما بیداد می کند و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ رو رفته، در یکی از بهترین شهرهای اروپا، دارم تند و تند راه میروم تا...
  4. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان ، به چشمه آب زلالی رسید . آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد . مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش ، آب را به پیرمرد تقدیم کرد . پیرمرد ، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سرکشید...
  5. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سخته رسیدن به اون سطح باور
  6. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم. ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر...
  7. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    اره ولی می دونی کی کار می لنگه؟این که اکثرا واقعا مطمین نیستیم فکر می کنیم مطمینیم!
  8. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد...
  9. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار...
  10. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلومدارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزاننوشته شده بود نامه ای به خدا . با خودش فکر کرد بهتر است نامه را بازکرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود خدای عزیزم بیوه زنی 83ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز...
  11. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    هنوز بیداری بگم؟
  12. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    به زور قصه میگم :دی
  13. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    بیدار شو بیدار شو
  14. hd_memar

    المان های نوروزی شهر مشهد

    گذاشتم که اونو! چون نمی دونم کجاست 2 باره می ذارمش!
  15. hd_memar

    :gol::gol::gol:

    :gol::gol::gol:
  16. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    من جدا دیگه حوابم! شب خوش
  17. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    رو اسم تاپسیک رو تالار که میری اون پاکته موس رو ببری روش میگه سلام کی بود کی نبود؟ زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند...
بالا