آنگونه خسته ام که لبم وا نمی شود
وین کوه غصه در غزلم جا نمی شود
آهنگ غم نشسته به نتهای تار دل
بر زخمه های... می زنم و فا نمی شود
بیهوده دست خود به سر دل نمی کشم
رفع خراش آینه با ها نمی شود
سودای خام پخته شدن در تنور دل
با خود کشیده دست مرا تا...نمی شود
سر برده ام به رسم بلی در بلا به زیر
اینجا...