نتایح جستجو

  1. amir 7334

    ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت سلام! نامه‌ای دارم از فاصله‌ها، چند شب بود که من خواب تو را...

    ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت سلام! نامه‌ای دارم از فاصله‌ها، چند شب بود که من خواب تو را می‌دیدم. خواب دیدم که فراری هستی! می‌گریزی از شهر، پاسبانان همه جا عکس تو را می‌کوبند. جارچی‌ها همه جا نام تو را می‌خوانند. در همه کوی و گذر قصه‌ی تبعید تو بود! مردم و تیر و تفنگ، اسب‌هایی چابک.. متهم...
  2. amir 7334

    دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم که هیچ‌کس اینجا برای هیچ‌کس نیست حتی نفس‌های مرا از من گرفتند...

    دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم که هیچ‌کس اینجا برای هیچ‌کس نیست حتی نفس‌های مرا از من گرفتند من مرده‌ام در من هوای هیچ کس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
  3. amir 7334

    کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به...

    کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!
  4. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  5. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  6. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  7. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  8. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  9. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  10. amir 7334

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش...

    مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد زندگی را فرصتی آن قدر نیست که در آینه به قدمت خویش بنگرد و عشق را مجالی نیست حتی آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. . .
  11. amir 7334

    salam sama jan mamnon az aksaye zibat . . . ;)

    salam sama jan mamnon az aksaye zibat . . . ;)
  12. amir 7334

    مخلص دادا شب خوش . . .

    مخلص دادا شب خوش . . .
  13. amir 7334

    دل من ز غمت فغان برآرد دل تو ز دلم خبر ندارد دل تو ز دلم خبر ندارد پس از این مخورم فریب چشمت شرر...

    دل من ز غمت فغان برآرد دل تو ز دلم خبر ندارد دل تو ز دلم خبر ندارد پس از این مخورم فریب چشمت شرر نگهت اگر گذارد شرر نگهت اگر گذارد وصلت را ز خدا خواهم از تو لطف و صفا خواهم کز مهرت . بنوازی جانم عمر من به غمت شد طی تو بی من . من و غم تا کی دردی هست . نبود درمانش تنها ماندم ، تنها ماندم تنها با...
  14. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
  15. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
  16. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
  17. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
  18. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
  19. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
  20. amir 7334

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید...

    [IMG] مناظره ای بود میان مــن و بــاران آنگاه که دوری ات را تــابی نمانده بود. آسمان می درخشید و من، می گریستم. باران می رقصید و من، می دویدم. سَحَر می وزید و من، می رسیدم - تا نبودنت- آسمان خیس بود مثلِ مـن. من خیس بودم مثل چشمهایم. مناظره ای بود.
بالا