نتایح جستجو

  1. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه...
  2. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام» رییس پرسید: «بابا خونس؟» صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله» ـ می تونم با او صحبت...
  3. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    قصه لاک پشت ها یک روز خانواده لاک پشت ها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره)...
  4. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    شاگرد مدرسه در مدرسه ای معلمی پای تخته سیاه سرگرم توضیح مسائل ریاضی بود . او از اینکه کودنترین شاگرد کلاس شش دانگ حواسش به درس است خوشحال بود ، زیرا این توجه از جانب آن شاگرد ، غیر معمول بود . او خوشحال بود که سرانجام این بچه دارد چیزی می...
  5. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    واییییی این خیلی خامه داره!
  6. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    # صمد بهرنگي # موش گرسنه روزي بود، روزگاري بود. موشي هم بود كه در صحرا زندگي مي كرد. روزي گرسنه اش شد و به باغي رفت. سه تا سيب گير آورد و خورد. بادي وزيد و برگ هاي درخت سيب را كند و بر سرش ريخت. موش عصباني شد برگ ها را...
  7. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دل آدم یه جوری می شد! آدم خوفه سلام! کلی قصه گفتیم
  8. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    اینجا یه موقعی این شکلی نبود یه سری آدم بودیم هر شب اینجا بودیم یعنی در این حد بگم من یه سال خانواده رو مجبور کردم شب چله رو فرداش بگیرن چون اون شب اینجا برنامه بود :دی دورانی بود قهوه تنها؟! بی کیک؟
  9. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    حکایتی جالب از نادرشاه افشار نادر شاه افشار نوشته اند: زمانی كه نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه كودكی را دید كه به مكتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟ قرآن. - از كجای قرآن؟ - انا فتحنا.... نادر از پاسخ او بسیار...
  10. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    قرار نشسته بودم رو نیمکت ‌ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود...
  11. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    :biggrin:داستان زندگیه منو چرا می ذاری :دی
  12. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مامان !یه سوال بپرسم؟ زن کتابچه ی سفید را بست،آن را روی میز گذاشت:بپرس عزیزم . -مامان خدا زرده؟ زن سر جلو برد :چطور؟ -آخه امروز نسرین سر کلاس می گفت خدا زرده، -خب تو بهش چه گفتی؟ خوب ،من بهش گفتم خدا زرد نیست،سفیده. مکثی کرد:مامان ،خدا سفید ه؟مگه نه؟ زن ،چشم بست و سعی کرد آنچه دخترش پرسیده...
  13. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    این تاپیک مال 11/2008 من 1952 تا پست توش دارم! من بعد عضو شدنم فعال نشدم از یه مدت بعدش بود که بیشتر سر می زدم الانم فکر کنم یه 2 سالی بود که خیلی خیلی کم میامدم تازه 2 باره دارم سر می زنم قهوه لطفا :دی
  14. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس مي پرسد: «فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟» ماكس جواب مي دهد: «چرا از كشيش نمي پرسي؟» جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.» كشيش پاسخ مي دهد: «نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب...
  15. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مدتیه هر چی داستان می بینم واسه خودم تکراریه تصمیم گرفتم جدید بیابم و چیزی که واسه خودم جدیده اینجا بزارم اینا جدید بودن برام
  16. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    از کسی خبری نیس درسته مهمونی شما ولی خوب خوراکی رو مجبوری بیاری :دی
  17. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    :Dاوهوم من بیشترین جایی که بودم همین تاپیک بوده :دی
  18. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    جراح قلب و تعمیر کار روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد. تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم. در حقیقت من آن را زنده می کنم. حال چطور درامد سالانه ی من یک صدم شماست. جراح...
  19. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    **پند سقراط** روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم." سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با...
بالا