خیره نشسته ام
من خیره نشسته ام …
من خیره نشسته ام به نام تو…
من اینجا آتش گرفته ام
و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..
سکوت کرده ای..
با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..
نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..
نمی دانی..
و باز هم نمی دانی..
نمی دانی که همه...