شب را نوشيده امو بر اين شاخه هاي شكسته مي گريم.مرا تنها گذاراي چشم تبدار سرگردان!مرا با رنج بودم تنها گذار.مگذار خواب وجودم را پرپر كنم.مگذار از بالش تاريك تنهايي سر بر دارمو به دامن بي تار و پود رؤياها بياويزم.***سپيدي هاي فريبروي ستون هاي بي سايه رجز مي خوانند.طلسم شكسته خوابم را بنگربيهوده به...