پریشان کن سر زلف سیاهت, شانه اش با من
سیه زنجیـر گیسـو باز کن, دیوانـه اش با من
که میگوید که مِی, نتوان زدن بی جام و پیمانه
شـراب از لعل گلگونت بده, پِِیمانه اش با من
مگـر نشنیده ای گنجینـه در ویرانـه جـا دارد
عیان کن گنج حُسنت ای پری, ویرانه اش با من
ز سـوز عشق لیـلی در جهان مجنون شد افسانه...