باید امشب بروم
من که از باز ترین پنجره با مردومه این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنسه زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدنه یه باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
باید امشب بروم ، باید امشب چمدانی را که به اندازه همه تنهائی من جا دارد بر دارم
و به...