نتایح جستجو

;) خوبه دوستم.

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن،...

سلام ممنون ما رو هم قابل دونستيد و خبر كرديد تا جايي بتونم در زمينه هايي كه در رشتم كار كردم دريغ نمي كنم و همكاري مي كنم. ما هستيم دوستان فقط به محض شروع من رو هم در جريان بذاريد . با تشكر

:gol: السلام عليك يا علي بن الموسي الرضا:gol: [IMG]

[IMG]

قابلي نداشت دوست گلم:gol: نظر لطفته دوست عزيز:gol: بزرگواري دوست عزيز:gol: ضمنا عرض تبريك به مناسبت ولادت امام رضا (ع) اين هم با فتوشاپ درست كردم تقديم با ارادت به امام رضا (ع):gol: :gol:السلام عليك يا علي بن الموسي الرضا:gol:

سلام دوستم من كه كتاب معرفي كردم سوال ديگه اي دارين؟

سلام خوبين ؟ اين :یعنی... عجب! ، يهني چه؟

سلام دوست عزيز اي بابا هر چه از دوست رسد نكوست.

:gol:السلام عليك يا علي بن الموسي الرضا:gol: :gol:تبريك خدمت همه ي دوستان:gol: چشمه‌هاي خروشان تو را مي‌شناسند موج‌هاي پريشان تو را مي‌شناسند پرسش تشنگي را تو آبي، جوابي ريگ‌هاي بيابان تو را مي‌شناسند نام تو رخصت رويش است و طراوت زين سبب برگ و باران تو را مي‌شناسند از نشابور بر موجي از...

تنهاتر از يک برگ با بار شاديهاي مهجورم در آبهاي سبز تابستان آرام مي رانم تا سرزمين مرگ تا ساحل غمهاي پائيزي در سايه اي خود را رها کردم در سايهء بي اعتبار عشق در سايهء فرّار خوشبختي در سايهء نا پايداريها شبها که مي چرخد نسيمي گيج در آسمان کوته دلتنگ شبها که مي پيچد مهي خونين در کوچه هاي آبي...

تنهاتر از يک برگ با بار شاديهاي مهجورم در آبهاي سبز تابستان آرام مي رانم تا سرزمين مرگ تا ساحل غمهاي پائيزي در سايه اي خود را رها کردم در سايهء بي اعتبار عشق

پرنده گفت : " چه بويي ، چه آفتابي ، آه بهار آمده است و من به جستجوي جفت خويش خواهم رفت . " پرنده از ايوان پريد ، مثل پيامي پريد و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نميکرد پرنده روزنامه نميخواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نميشناخت پرنده روي هوا و بر فراز چراغ هاي خطر در ارتفاع بي...

تمام روز را در آئينه گريه ميکردم بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پيلهء تنهائيم نميگنجيد و بوي تاج کاغذيم فضاي آن قلمرو بي آفتاب را آلوده کرده بود نميتوانستم ، ديگر نميتوانستم صداي کوچه ، صداي پرنده ها صداي گمشدن توپهاي ماهوتي و هايهوي گريزان کودکان و رقص بادکنک...

چون سنگها صداي مرا گوش مي کني سنگي و ناشنيده فراموش مي کني رگبار نوبهاري و خواب دريچه را از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي کني دست مرا که ساقهء سبز نوازش است با برگ هاي مرده همآغوش مي کني گمراه تر از روح شرابي و ديده را در شعله مي نشاني و مدهوش مي کني اي ماهي طلائي مرداب خون من خوش...

چه كردي اينجا چه خبره ؟ فقط قرار بود حاضري بزنن بحث ديني راه انداختي؟

سلام خوبيد؟ با اجازتو توسط لينكي كه به يكي از دوستانتون داده بوديد ديدم. خيلي زيبا بود.

شما لطف داريد دوست عزيز

با اجازت اين دو تا فيلمي كه يكي از دوستات برات گذاشته بود رو نگاه كردم خيلي خيلي عالي بود واقعا زيبا بود دستش درد نكنه.

بابا ذوق شاعرييييي!!