عجب چیز جالبی....;)
منو که لو دادی من خاله شده بودم ....
یه نی نی خبشل با مزه که الان میتونه راه بره :redface:
همین !!! هیچی یادم نمیاد.....
دوست نداشتم هیچ وقت به عقب برگردم حتی اگه قشنگ بوده باشه(هر چند که در حال و روز خوشی ندارم :biggrin:)
عکستون منو یاد این شعر شریعتی انداخت:
آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح، بی درنگ، آسمان از روی زمین برم دارد،
یا لااقل همچون قارون، زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد .
اما ... نه،
من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را .
من یک " متوسط " بی چاره بودم و ناچار،
محکوم که پس از آن...
قطار می رود.....تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام...
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستا ده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !!!
[IMG]