خانم کلاغه
خانم کلاغه خواب می دید
خواب درختان و خیابان
با جوجه اش آواز می خواند
در کوچه های خیس باران
در خواب او لبخند هرکس
از برگ گلها تازه تر بود
بر شانه هر شاخه انگار
زنبیلی از گردوی تر بود
آمد صدایی مثل غرش
طفلک پرید از خواب شیرین
مانند برگی خشک لرزید
خانم کلاغ از بوق ماشین...