نتایح جستجو

  1. سمانه آسمونی

    شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست.چاهی که خنده های شما از آن بر می آید؛چه بسیار که با اشکهای شما...

    شادی شما همان اندوه بی نقاب شماست.چاهی که خنده های شما از آن بر می آید؛چه بسیار که با اشکهای شما پر میشود.(جبران خلیل جبران)
  2. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    روحی که در درد پخته شود آرام میگیرد احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت آرام میگیرد کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید به یقین میرسد غم هنگامی بی آرامت میکند که دلواپس شادی هم باشی ... آرامش عمگین! .. سکوت بر سر فریاد! .. سکونت گرفتن در طوفان! دکتر علی شريعتی (هبوط در کوير)
  3. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    اندیشه در راه است، تا عادات را سرنگون سازد. ما به وحدت نیازمندیم، همانگونه که به آب و عشق. / آتش بدون دود/ /نادر ابراهیمی/
  4. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    یک معلم، حضور ده تا کره‌خر را در کلاس درس، به یک دانش‌آموز با نبوغ ترجیح می‌دهد. درواقع حق با اوست چون وظیفه او پرورش روح استعداد و نبوغ نیست، بلکه باید حساب‌دان، لاتین‌شناس و افراد مؤمن تحویل دهد. زیر چرخ نوشته ی هرمان هسه
  5. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    آمدنت مثنوی بود رفتنت قصیده ماندنت اما رباعی کوتاهی که به اشتباه آن‌را غزل سرودند
  6. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    در تو صیادی است با آب و دانه و هزار چاقوی تیز و در من حماقتی گنجشک وار که آسوده ام می کشاند بر بام تو امین شاهنده
  7. سمانه آسمونی

    شعر نو

    دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم نه برای دست‌هام نه برای موهام نه برای تنم برای درخت‌ها تا بهار بیاید. و تو فکر می‌کنی زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟ و تو فکر می‌کنی یک سیب چند بار می‌افتد تا نیوتن به سیب گاز بزند و بفهمد چه شیرین می‌بود اگر می‌توانستیم به آسمان سقوط کنیم؟ چند...
  8. سمانه آسمونی

    شعر نو

    دریا موج می‌زند ماهی‌ها را جمع می‌کند و اداره‌ی شیلات را فرا می‌خواند. کدام شما لرز دهان ماهی‌ها را بر جداره‌ی رگ‌هاتان احساس می‌کنید، زیر پوست کدام شما ماهی‌ها جمع می‌شوند و چشم گل آلودشان می‌سوزد دریا موج می‌زند و ما اکنون در کامیون بزرگی در راهیم در اضطراب توده‌یی...
  9. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم این دهـــــانِ بـازُ چَـشم بی تحرک را ببخش آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم کـم اگـر با دوسـتـانم می...
  10. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    مگر نمی شود آدم سال های بعد را به یاد آورد و برای خودش گریه کند؟ عباس معروفی سال بلوا
  11. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    شاید صرفا زیادی نگران همه چیز بودم. شاید مدام می خواستم از مخاطره ی خراب شدن آنچه با هم داشتیم به واسطه ی رابطه ی عاشقانه پرهیز کنم. دیگر نمی دانم. قدیم می دانستم اما خیلی پیش دانسته هایم را فراموش کردم. آدم نمی تواند تا ابد کلیدی را در جیبش حمل کند که به هیچ چیز نمی خورد. جروم دیوید...
  12. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    رابطه‌ی انسانی عمر مفیدی دارد. متاسفانه داستان‌های عاشقانه با ریاکاری و احساسات‌گرایی چنین باوری ایجاد کرده‌اند که عشق هرگز نمی‌میرد. نه دوست من! عشق هم می‌میرد. یک باره احساس می‌کنی دلت تنگ نمی‌شود. همیشه هم اسمش هرزگی نیست. گاهی اوقات واقعن همه چیز تمام می‌شود. تمام می‌شود. جوری تمام می‌شود که...
  13. سمانه آسمونی

    شعر نو

    اشتباه می‌کنند بعضی‌ها که اشتباه نمی‌کنند! بايد راه افتاد، مثل رودها که بعضی به دريا می‌رسند بعضی هم به دريا نمی‌رسند. رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد! سید علی صالحی
  14. سمانه آسمونی

    شعر نو

    كنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشسته ام نوسان ها خاك شد، و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت شبيه هيچ شده ای! چهره ات را به سردی خاك بسپار اوج خودم را گم كرده ام؛ می ترسم از لحظه ی بعد، و از اين پنجره ای كه به روی احساسم گشوده شد؛ برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقيا! ... بوی...
  15. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن هزاران کارگر در من / مشغول کارند روحیه ام در دست تعویض است! هومن شریفی
  16. سمانه آسمونی

    شعر نو

    از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیلاز همان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی در خونشان جوشیدآدمیت مرد،گرچه آدم زنده بود. از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختنداز همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختندآدمیت مرده بود. بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیابگشت و...
  17. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    صدایی که از جیب پالتوی من می آید از آن هیچ موبایل نداشته ای نیست .... دستان نیمه آهنی من است که دارد از فرط بی کسی/ در جیبم ....زنگ میزند هومن شریفی
  18. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    نه تک درختی می توانم بود در خشکی کویر و نه پرنده ی تنهایی در تنگی قفسی ...و نه ترانه ی کوچکی در خالی فضایی من درختی هستم که به عشق جنگلی روییده ام پرنده ای هستم که به شوق پرواز آمده ام ترانه ای هستم که به شور شنیدن زاده ام در این برهوت در سرزمینی که با داغ هزار شعله ی زخم مرا می سوزانند به سرودی...
  19. سمانه آسمونی

    شعر نو

    نازنين داس بي دسته ما سالها خوشه نارسته بذري را برمي‌چيندكه به دست پدران ما بر خاك نريخت كودكان فردا ...خرمن كشته امروز تو را مي‌جويند خواب و خاموشي امروز تو رادر حضور تاريخ در نگاه فردا هيچكس بر تو نخواهد بخشيدباز هم منتظري؟ هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيدو نمي‌گويد برخيز كه صبح است،بهار آمده...
  20. سمانه آسمونی

    شعر نو

    به جای نام من این بار نقطه چین بگذار دلم که بار اضافی است بر زمین بگذار سفر حکایت هر باز آمدن تا توست پناه بر تو بیا اصل برهمین بگذار چرا گلایه کنم پلکان شک ات را بیا تمام مرا زیر ذره بین بگذار نخواه خانه ی من کج به آسمان برود برای دلخوشی ام سنگ اولین بگذار سیاه ماهی دریاچه ی توام حالا سر قرار...
بالا