نتایح جستجو

  1. سمانه آسمونی

    [IMG]

    [IMG]
  2. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    گريزانم از اين مردم که با من به ظاهر همدم و يکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم، که تا شعرم شنيدند ...برويم چون گلی خوش بو شکفتند ولی آندم که در خلوت نشستند مرا ديوانه ای بد نام گفتند. ((شعراز : فروغ فرخزاد))
  3. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    جزئیات ِ چشمهایت ... کلیات ِ زندگی ِ من است !
  4. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    تو ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد می خواهم فراموشت کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمی شود !
  5. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    قرارمان بهشت پای ِ درخت ممنوعه تو بگویی “سیب” من از لبت بچینم این بار .
  6. سمانه آسمونی

    شعر نو

    • خیـــلی‌ها خـــود را بـــرای جنگـــــ آمــاده می کنند... "لازم است" دیگــــران خـــود را بـــرای جـــهان آمـــاده می‌کننــد، "ضروری است" بعضــــی‌ها خودشـــان را بـــرای مرگــــــ آمـــاده می‌کنند "طبیعی است" ... تو خودتـــــ را برای عشـــق آمــاده میکنی و چقــــدر بی دفاعـــی در برابر...
  7. سمانه آسمونی

    شعر نو

    برای من دوستـــــ داشتن آخرین دلیل دانایی استـــــ اما هوا همیشه آفتـــابی نیستـــــ عشــق همیشه علامت رستگاری نیستـــــ و من گاهی اوقاتـــــ مجبورم به آرامش عمیـــق سنگـــــ حسادتــــ کنم چقدر خیالـــش آســـوده استــــــ "چقدر تحملِ سکوتــش طولانی ستـــــ. . ." چقــــدر ... *علی صالحی .
  8. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    کلمه ای نیست هیچ! میان «من و تو» این «واو» حرف بی ربطی است...:gol:
  9. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    و من زن شدم تحملی پایدار .. ...... یک دنیا از سیبی گفت که من چیدم ولی هیچکس نگفت نشان عشق سیب سرخی شد که من به آدم دادم نه برای سقوط برای پرواز
  10. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ریاضی وار هم که نگاهت کنم تو نه در مثلث عشق جا می شوی نه در دایره ی تاریخ نه در چهار ضلعی هیچ پنجره ای تو روز به روز بزرگ تر از هر هندسه ای می شوی بر عکس من که به حسابم نمی آوری ، خودت اصلا حساب نمی شوی تو بیشتر از انگشتان دست منی ...
  11. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    شاید تو را دوباره بیابد در طرحی از بخار دهانت در سردی زمستان یا عطری از کنار بناگوشت در آخر بهار یا از دهان بطری غافلگیر ظاهر شود هنگام جرعه ای که بریزی به جام در بین پک زدن به سیگاری آهسته پشت صندلی ات مثل نسیم سر بکشد و زمزمه کند : سلام ، گل من محمدعلی سپانلو
  12. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    خـــدایـــــا بفهمان بی تو چه می شوم، اما نشانم نده...
  13. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    گاهی دلت می گیرد مثل یک مراسم کوچک ختم حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند...
  14. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    سروی بودم زیر سایه‌ام نشستند خوردند و خفتند بیدار شدند و مرا بریدند شمس لنگرودی
  15. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    شاید دو هزار سال دیگر باستان شناسان از باقیمانده ی اجسادمان چیزی را کشف کنند که پس از تجزیه اش بفهمند این باقیمانده ی یک فریاد رسوب شده در گلوی یک انسان فسیل شده است...
  16. سمانه آسمونی

    شعر نو

    وقتی یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل می کند باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف که بخوانی نان است قیصر امین پور
  17. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    یکی برای ماهیگیر دل می سوزاند دیگری برای ماهی بخت برگشته من اما طعمهء سر قلابم!!
  18. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    در صدا کردنِ نام تو یک «کجایی؟!» پنهان است..... یک «کاش می‌بودی»! ... یک «کاش باشی»! یک «کاش نمی‌رفتی»! من نام ِ تو را حذف به قرینه‌ی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا می‌زنم.....:redface:
  19. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    حوّا! دوباره سیب بچین بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند من خسته‏ام حوّا... حوّا! یادت هست بهشت را؟ ما را از بهشت بیرون کردند نمی‏دانستند که وقتی با تو هستم همه جا برای من بهشت است می‏خواهم یاغی شوم به بهشت باز نخواهم گشت دوباره سیب بچین می‏خواهم از اینجا هم بیرونمان کنند من اینجا خیلی خسته‏ام...
  20. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود. دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. . . از : مریم مومنی
بالا