نتایح جستجو

  1. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    مرا ببخــــش اگر به تو پیـــــله ام ، قــــدری . . . قدری تحمل کن !! پروانه میشوم . . . .
  2. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    شیرین بهانه بود فرهاد تیشه می زد تا باور نکند صدای مردمانی را که ... در گوشش می خواندند دوستت ندارد . . .
  3. سمانه آسمونی

    شعر نو

    از این سکوت تا آن سکوت فریادی بی انتهاست. شاملو
  4. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    برگ برنده چشم های توست که با پلک زدنی رو می شود ــ دو دایره ی سیاه مرموز ــ تا همیشه بازنده ی این قمار تازه آغاز شده تک دل من باشد
  5. سمانه آسمونی

    شعر نو

    من برای پیاده شدن تنها به کسی نیاز داشتم که منتظرم باشد و نام کوچکم را در پلک به همزدنی به خاطر بیاورد این توقع زیادی بود؟ که سال هاست اینچنین مرا ... می چر خانی دور خودم؟ (هشت آبان سالروز وفات قیصر امین پور)
  6. سمانه آسمونی

    سلام ... براتون فرستادم ... میلتون رو چک کنید ببینید رسید...

    سلام ... براتون فرستادم ... میلتون رو چک کنید ببینید رسید...
  7. سمانه آسمونی

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    من زخمــــــــهای بی نظیری به تن دارم... اما تو مهربان ترینشان بودی… عمیق ترینشان... عزیز ترینشان!!!!!... بعد از تو آدمها تنها خراشـــــهای کوچکی بودند بر پوستم که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند... به قلبم نرسیدند...!!!!!!
  8. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    عاشق «شدن» مساله یی نیست؛ عاشق «ماندن» مساله ی ماست. بقای عشق٬ نه بروز عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجانات عاشقانه می شود؛ اما آیا عاشق هم می ماند؟ عشق به اعتبار مقدار دوامش عشق است نه شدت ظهورش .../ یک عاشقانۀ آرام
  9. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    مرگ من سفری نیست هجرتی است از سرزمینی که دوست نمی داشتم به خاطر نامردمانش ! ... ... خوشا پر کشیدن ، خوشا رهایی ! آه ، این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند ... شاملو
  10. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    دلــ ــم، یک بـ ـغـ ــل شعــ ــر می خواهد یک مشت آغــ ــوش آبـ ـی آستانت.. بـ ــ ــاران بـ ـبـ ــارد، لبـخنــ ـد بــزنــ ـی.. نــ ــفــــ ــس بکشم زیــر چــتــ ـر تــــ ــو..!!
  11. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    در قصر خاک در سیاهی مطلق ریشه های انجیر چه گونه از خاک همانی را می گیرند که فقط انجیر شود ؟ چگونه است که هیچ درخت توتی انجیر نمیدهد ؟ انسان در کجا ریشه دارد ؟ در اندیشه ؟ ظلمات جستجوی ما کجاست ؟
  12. سمانه آسمونی

    شعر نو

    امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات باز خواهد شد باد چیزی خواهد گفت ... سیب خواهد افتاد روی اوصاف زمین خواهد غلتید تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت سقف یک وهم فرو خواهد ریخت چشم هوش محزون نباتی را خواهد دید پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید راز سر خواهد رفت ریشه زهد زمان خواهد پوسید سر...
  13. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    گاه آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می گوید دیشب تنهایی ام تا نوکِ مدادت آمده بود ... اگر می نوشتی ام! اگر می نوشتی ام! گاه تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود محمدعلی بهمنی
  14. سمانه آسمونی

    شعر نو

    به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد آه، یک روز همین آه...
  15. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    ستم بگیر که از غم ایام خسته ام نازم بکش که عاشقم و دلشکسته ام از خود مران مرا که قسم می خورم هنوز جز با دو چشم مست تو عهدی نبسته ام رفتی برو،برو که دلم پر ز داغ توست من سرخ لاله ام که ز داغ تو رسته ام/
  16. سمانه آسمونی

    نوشته های ماندگار

    یسمان پاره با گِرِه ای احیاء می‌شود اما باز ریسمانِ پاره‌اش می‌خوانند ما نیز شاید روزی همدیگر را ملاقات کنیم اما در نقطه‌ای که ترکم کردی هرگز نخواهی‌ام دید ... : بِرتولت بِرشت - در کتاب "آقای نخست‌وزیر
  17. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    من آنقدر امروز و فرداهاي نيامدن را ديده ام که ديگر هيچ وعده ي بي سرانجامي خواب و خيال آرزويم را آشفته نمي کند! حالا ياد گرفته ام که ... ... فراموشي دواي درد همه ي نيامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست. ياد گرفته ام که از هيچ لبخندي خيال دوست داشتن به سرم نزند ... ياد گرفته ام که بشنوم: - « تا...
  18. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    خسته ام؛ خسته تر از آنی که خیانت کنم ...تنهایم؛ تنها تر از آنی که عاشق شوم بعضی حس ها خاص و ناب هستند مثل بعضی آدمـــــــــا! از دست این بغض لعنتی که تا به تو می رسد دست و پایش را گم می کند و بجای شکستن دنبال جایی برای پنهان شدن می گردد کلافه ام!
  19. سمانه آسمونی

    رد پای احساس ...

    مردم شهر سیاه ؛ خندهاشان همه از روی ریاست ، دلشان سنگ سیاست ... ما در این شهر دویدیم و دویدیم ، چه سود ؟ هر کجا پرسه زدیم ، ... ... خبر از عشق نبود . و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی ... !
  20. سمانه آسمونی

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    انگـشت می کنم ته ِ حلقـم ! ... دلبستگـی ام را یکـجا بالا می آورم ! ... این مسمـومـیت به کُـشتنم نمی دهد ... فلجــم می کند
بالا