نه بابا اون حالش گرفته نشد.....داره شعر گوش میده......دیروز نور آفتاب وقتی داشت غروب می کرد افتاده بود رو دیوار اتاق ...می خواستم از سایه نیمرخم عکس بگیرم تا دوربینو آماده کردم آفتاب غروب کرد منم باهاش قهر کردم....خیلی سریع میرفت پایین حرکتشو می دیدم...قیافم خنده دار بود هرچی عجله کردم آخرش نشد
این کانال هم واسه ما دردسری شده...الان غروب آفتابو از پنجره نگاه می کنم این غم دنیا رو داره میریزه تو دلم لعنتی حال ندارم پاشم پرده رو بکشم....
طاهره هم همین دور وبراس ...امروز هی میگفت باهاش برم بیرون اما اصلا حسش نبود.