بيايد يه قصه خودم بگم
زاغكي قالب پنيري ديد
به دهن برگرفت و زود پريد
بردرختي نشت در راهي كه از آن ميگذشت روباهي
روبه پر فريب و حيلت ساز رفت پاي درخت و كرد آواز كه
چه سر چه دمي عجب پايي
پرو بالت سياه رنگ و قشنگ
كلاغه گفت
برو بابا من خودم كلاس دومم:biggrin: