نتایح جستجو

نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی از نور خدا بودی در نور خدا رفتی ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی

سلام عزیز .خوبی دخمله ؟قربون تو . خبر که سلامتی گلم تو چه خبرا ؟همه چی خوبه؟

نیاید جز خیالت در دل من بجز یوسف سر زندان که دارد؟ مرا با تو خوش آید خلد، ورنه غم حور و سر رضوان که دارد؟

تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه ای لولی بربط زن تو مستتری یا من ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

سلام به شما .الان که تو نیم ترماییم .چقدم سخته ولی ما از رو میبریمشون :thumbsup2: ما هم واسه شما وبرای بقیه آرزوی موفقیت داریم :gol::gol:

سلام عزیزم مرسی گلم که همیشه هوای منو داری :gol::gol: ایشالا

سلام چطوری؟ صفحه عمومیم بستس جواب نده که حرصت درمیاد ....خوش باشی ....من رفتم [IMG]

لینگ لینگ [IMG]

سلام حال شما ؟ توی تاپیک کوی دوست واقا قشنگه که حالت پاسخ به شعرا میدی .اگه تونستی ادامه بده .من که خیلی خوشم اومده .[IMG]

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی حد و اندازه‌ی هرچیز پدیدار بود مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی از غم تو غنیم وز همه عالم درویش نیست چون من به جهان از غم درویش غنی مکن ای دوست تکبر که برآرم...

ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم من عاشق و...

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مُهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود...

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است محتاج قصه نیست گرت قصد خون...

سلام بچه ها خوبید ؟ اصلا حواستون هست باید به یه نفر تبریک بگیم و ازش تشکر کنیم من از طرف خودم از آقا حسین تشکر میکنم و کاربر فعال شدنشون رو تبریک میگم .

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

سلام آقای حسین تبریک میگم کاربر فعال شدنتون رو و اینکه ممنون از فعالیتتون

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی سر...

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ما را ز منع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست او را به چشم پاک...

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود یار با یار سفرکرده به تنها نرود باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود ... سعدی

سلام .حال شما خوبه؟ مرسی از لطف شما(دوستی).شرمنده کردی مارو[IMG]