نتایح جستجو

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

در اين دنياي نامردي سياهي و بدي،سردي درين گردونه آشوفته که پاکي و صفا خفته همه مخلوقه بي وجدان دو رنگ و جاهل و نادان به فکر خوردن و خفتن نه پاس و شکر او گفتن در اين بازار خف آور ندارم هم ره و ياور شدم حيران و سرگردان ندارد اي خدا پايان؟ چرا پس اين تنه خسته به اين بازار،دل بسته چرا پس...

أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

امروز دلم دوباره شکست…. از همان جاي قبلي…! کاش مي شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا ديگر شروع نشوي…. کاش مي شد فرياد بزنم… پايان! ...دلم خيلي گرفته….!

خیلـــ ـــی حــرفــ ــــــ اسـتـــــ ـــــ ... کـــ ـــه تـــ ــو هــ ــر روز در گلـ ــویتــــ ـــــ خــــ ـــاری کشنــ ـده احســـ ـــاس کنــ ــی بـــ ــــرای کســ ـــی کــ ــه " بـــدانـــ ــی " حتــ ــی یکـــ ــــ بــار در عمــ ـــرش بــ ـه خــ ــاطـــ ــــر تـــ ـو " بغــ ـض " هـ ــم...

حرفهایی هست بدجور دل میشکنند بدجور دل می سوزانند بدجور خراب میکنند حرفهایی از نزدیکترین کسانت ! از عزیزترین کسانت گاهی دلت میخواهد نزدیک ترین ،آنقدر عزیز نبود یا اگر بود کمی بیشـــتر حواسش به تاثیر ِحرفهایش بود ...

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان... برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم... حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...! برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش... خنده هایی که...

من سکوت کرده ام چون... نه اینکه حرفی برای گفتن ندارم،نه. چون حرفهایم بی شمارند .... چون دردهایم خاموشند ....

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد .... چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد.... مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود ! با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام!!! راهی جز تنها ماندن ندارم ! چه زود قصه...

چقدر سخت است منتظر کسی باشی که... هیچ وقت فکر آمدن نیست!!!

پنجره ها کلافه اند از سنگینی ِ نگاه منتظرم... اگر نمی آیی اینقدر پنجره ها را زجــــر ندهم چشم هایم به جهنم...!!!