نتایح جستجو

  1. tahoora62

    حسینیه باشگاه مهندسان ایران

    این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز اشک در دیده و خون جگرش در دهن است زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟ اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟
  2. tahoora62

    دیدم خوابی، گفتم صدات کنم بیدار شی؟؟:biggrin:

    دیدم خوابی، گفتم صدات کنم بیدار شی؟؟:biggrin:
  3. tahoora62

    حسینیه باشگاه مهندسان ایران

    آرام، آرام داریم به محرّم الحرام نزدیک می شویم و چه تند، تند می گذرد روزهای پایانی ذی الحجّه. محرّم و در ادامه اش عاشورا که می آید انگار روح تازه ای به زندگی نیمه مرده مان دمیده می شود، در این میان روزمرّگی ها و شاید روزمُردگی هایمان با آمدن "عاشورا" به زندگی تبدیل شود. عاشورا، روح...
  4. tahoora62

    [IMG]

    [IMG]
  5. tahoora62

    [IMG]

    [IMG]
  6. tahoora62

    [IMG]

    [IMG]
  7. tahoora62

    [IMG]

    [IMG]
  8. tahoora62

    [IMG]

    [IMG]
  9. tahoora62

    [IMG]

    [IMG]
  10. tahoora62

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    خواستم بغل هم بنشينند تا ازشان عكس بگيرم. حسن فوري نشست و با خنده گفت: «هر كي از اين سمت اول بشينه، اولين نفريه كه شهيد مي‌شه! دومي و سومي هم به ترتيب! نفر آخر هم زنده مي‌مونه!» هر چهار تايشان در حالي‌كه از اين حرف حسن مي‌خنديدند، نشستند. حالا كه عكس را نگاه مي‌كنم، مي‌بينم آن حرف حسن دقیقاً...
  11. tahoora62

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    من امشب شهید می شم عملیات بیت المقدس بود. در مرحله ی اول و دوم عملیات با اسماعیل ملک محمدی توی لشگر زرهی سپاه بودیم. اما مرحله سوم، اسماعیل رفت توی یگان تخریب. رسیده بودیم به نقطه ی رهایی. دیدم یکی صدایم می کند. اسماعیل بود. از بالای پی ام پی پریدم پایین و در آغوشش گرفتم. گفت کمی مریض احوال...
  12. tahoora62

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    شالی که شفا داد توی کردستان با منافقین درگیر شده بودند. محمد وسط درگیری سرکرده ی منافقین را از پا انداخت. کار بزرگی بود و سپاه تشویقش کرد. شال گردن سیاهی را هم بهش هدیه دادند. همیشه آن را توی گردنش می انداخت. باهاش عکسی گرفت و گفت: «این عکس را توی حجله ام بگذارید.» * بعد از شهادت محمد، شال...
  13. tahoora62

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    خيلي شوخ‌طبع بود تا جايي كه من ديگه نمي‌تونستم فرق شوخي و جديش را تشخيص بدم. در حين جديت هم قيافش شوخ‌طبعش را نشون مي‌داد. يادمه روز آخري كه با هم بوديم، از بيرون كه اومدم خونه، گفتم: بابا جون اين بار كه بري كي برمي‌گردي زود يا دير خنديد و گفت: خيلي دير نيست گفتم: چقدر طول مي‌كشه. گفت: زياد...
  14. tahoora62

    ره یافتگان به دین اسلام

    "استفان پيبر" (‪ (stephan pieber‬جوان ‪ ۱۹‬ساله اتريشي كه براي يك سفر ‪۲۵‬ روزه تفريحي به ايران سفر كرده، در جريان اين سفر و براساس علاقه قبلي خود به دين مبين اسلام مشرف شد. استفان كه اكنون نام "علي" را براي خود برگزيده است، روز چهارشنبه در گفت‌وگو باخبرنگار ايرنا، گفت: در ‪ ۱۳‬سالگي با ديدن...
  15. tahoora62

    ره یافتگان به دین اسلام

    براي اوّلين بار كه روسري پوشيدم و به مدرسه رفتم. خوشحال بودم. روز اوّل شروع كلاس‌ها هم بود. فكر مي‌كردم دوستانم با ديدن من خيلي خوشحال خواهند شد. وقتي سوار سرويس مدرسه شدم، همه با ديدن من ساكت شدند و به من خيره خيره نگاه كردند. سكوت عجيبي حاكم شده بود. خيلي ترسيدم. از برخورد آنها مات بودم...
  16. tahoora62

    ره یافتگان به دین اسلام

    ادامه حجاب نجاتم داد... فلسفة حجاب را تبيين كنيم عدّه‌اي مي‌گويند ما براي ترويج حجاب در جامعه، كار را نمي‌توانيم با زور جلو ببريم ولي من معتقدم ابتدا كمي زور و اجبار لازم است. حجاب يك امر تربيتي است كه خانواده‌ها از سنين كودكي بايد آن را براي كودكان خود مطرح كنند. مثلاً مسواك زدن را چطور به...
  17. tahoora62

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    «رضایت نامه» 14/11/87 7:4 ع رفت ثبت نام . گفتند : « سنت قانونی نیست » شناسنامه اش را دست کاری کرد ، گفتند : « رضایتنامه از پدر » رفت دست به دامن یک حمال شد که پای رضایتنامه را انگشت بزند . بیست تومان هم برایش خرج برداشت . بعد ها فکر می کرد که چرا خودش پای رضایتنامه را انگشت نزده بود .
  18. tahoora62

    پیامک های مهدوی

    مولاي من؛ خوشا ملامت تمام ملامت کنندگان دنیا خوشا نگاه های از سر تحقیر تمام عالم وقتی نگار دل من تویی ....
  19. tahoora62

    پیامک های مهدوی

    ســر زلفت به كنارى زن و رخسارگشا تا جهان محو شود، خرقه كشد سوى فنا به سر كوى تو اى قبله دل، راهى نيست ورنه هــــرگز نشـــــوم راهــى وادىّ "مِنا
  20. tahoora62

    پیامک های مهدوی

    تو را سری ست که با ما فرو نمی آید مرا دلی ست که صبوری ازو نمی آید کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر که آب دیده به رویش فرو نمی آید جز این غزل نتوان گفت در جمال تو ای عزیز دل که مهربانی از آن صبرو خو نمی آید
بالا