نتایح جستجو

افسانه ها را رها کن ... دوری و دوستی کدامند ؟! فاصله هایند که عشق را می بلعند ...! تواگر نباشی دیگری جایت را پر میکند ... به همین ســآدگــی... __________________

بلندترین شاخه ی درخت، یک واژه را می فهمد، و آن هم "تنهاییست"...

احتیـاج به مَسـتــى نیـسـت !! ... یـک استـكــان چـــاى هم دیـــوانـــه ام میـكنــد ..... وقـتـى میــزبــان ِ چـشــمـــان ِ تـــو بـاشــَـم

قلب من كنار پنجره تنهايي هنوز بي قرار توست گرچه انتظار هيچ معجزه اي از لحظه ها نيست روزها مي آيند ، مي مانند و مي روند و تو ديگر نمي آيي و شايد براي من ، بي تو انتظار مفهومي تازه مي يابد

آنقدر خانه ی دلم تنــــــــــها ماند، که اینک ... عنکبوت ها هم، در آن تار تنیــــــــده اند.

دلم، بشکنه حرفی نیست / حقیقت رو ،ازت میخوام بهم راحت بگو میری / حالا که سرد رویاهام نمیدونم کجا بود که / دلت رو ، دادی دسته اون خودت ،خورشید شدی بی من / منم ، دلتنگیه بارون

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ 7مرتبه

آهنگ : رکب خواننده : میلاد پلنگی

بسم الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 50 و صل علی الحجة ابن الحسن العسکری و علی آبائه المعصومین و عجل فرجه 50

صفحه 92 – آیات 87 تا 91 – سوره نساء صفحه 93 – آیات 92 تا 94 – سوره نساء

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

زویا پیر زاد در میان زنان نویسنده ایرانی در دوره معاصر کمتر کسی را می توان یافت که به شهرت و موفقیت سیمین دانشور دست یافته باشد .

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی شاعر و لطیفه‌پرداز نامدارایران در قرن هشتم هجری است. وی ازخاندان زاکانیان بوده و زاکانیان تیره‌ای از اعراب هستند که به قزوین مهاجرت کرده و آنجا ساکن شده بودند. وی به لحاظ وضعیت اجتماعی آن روزگار، به طنز روی آورد و نظم و نثر خود را وسیلهٔ حمله به عرفها و عادات...

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ 7 مرتبه

عبید زاکانی

خــــدا .... کــی کـــات میــدهی !؟ هـــزار بـار یـــک پـــلان را گـــرفته ای ؛ مــــن بــازیگـر خوبــی نـمی شــوم ، بــــــــــــاور کـن !!

دستم بگير كه جز تو دستآويزي ندارم. ياريم كن كه جز تو ياوري ندارم. شادم كن كه هيچ شادي ي بجز فكرت و الطافت ندارم. حمايتم كن كه حامي بهتر از تو ندارم. و در يك كلام امروز خيلي محتاجت هستم! دستم بگير...

راز باران هرچه خواهی باش اما دلتنگ مباش هرچه خواهی باش اما دلتنگ مباش آسمانی باش وسیع ، چون قفس تنگ مباش آب باش زلال وآیینه وار پادر رکاب دل شو سوار چون رود نغمه زنان ترانه خوان هجرت کن سوی دریاها ی بیکران نخواستی بخار شو ، اوج بگیر، ابر شو برپهنه آسمانها بهر باریدن بی صبر شو...

خدايا… دهانم را بو کن… ببين، بوي سيب نميدهد! من هيچ وقت آدمي نداشتم که برايم سيب بچيند! ميداني يک آدم بدون حوايش چقدر تنها ميشود؟! ميداني محکوم بودن چقدر سخت است وقتي که گناهي نکرده باشي و حتي سيبي را نبوييده باشي؟! ميداني حواي بعضي از آدم هايت ميگذارند و ميروند؟! ميداني که ميروند و جلوي چشم...