نتایح جستجو

نویسنده اش مرد معاصر

به خودم قول ميدهم كه فراموشـت كنم ! وقتي صبح مي شود تو را كه نه .... ولي ! قولم را فراموش مي كنم ...!

و آن زمان که عاشق می شوی و می دانی که عشقی هست و باور داری کسی که تو را دوست دارد و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند.. در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست ..... و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی تنها اوست که به تو...

دنبال بهونه باشی که اونو فردا ببینی شده شب که سر میزاری آرزو کنی بمیری دم دم های صبح که میشه نفریناتو پس بگیری شده با خاطره من جلو آیینه بشینی گر بگیره تنه لبهات جای دستامو ببینی

​447..........................

ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند در سایه های شب تو را تنها نوشتند سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند احساس پاکت را همه تکفیر کردند محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند زخمی که رستم از شَغاد قصه اش...

پینه بسته خیالم ازین همه رؤیا پروانۀ من ! وقت است که بازآئی از پیلۀ دل به لمس آغوشم ....

"قسمت بود" ، كه تا دل سپردم ، ديگر نباشي! اين تنها حرفي ست كه نبودنت را ؛ توجيه مي كند! . شايد هم ، مرا آرام ..... !

دستت را خوانده ام دیگر بیا ... تمام ِ ورق هایم مال ِ تو " آس ِ" دلم را پس بده !

هر شب در رؤیایـــــ من ... قدمــــ می نهی ! بیدار که می شوم ... چشم من از تو خالیستـــــ ! و نگاهمــــ ... درد می گیرد ازین بیداری ... برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 660x442 پیکسل میباشد

2nd January 2012, 14:25 خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمینت می رسد بلندم کن!!

پا مــےرفت مــےرفت مــےرفت … غافل از دلــے كـــ ِ جـــا ماندهِ بود!

بـــه شـــوق ِ دیــــدارت .. چـــه آب و جـــارویی راه انـــداخــتــه انـــد ! چــشـــمـــهـــا و مــــژه هــــایـــم ...

عجیب است دریا ... همین که غرقش میشوی پس می زند تو را ! درست مثل بعضی از آدم ها ... !

خودم قبول دارم کهنه شده ام ! آنقدر کهنه که میشود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت کهنه و کم رنگ شده ام بنویــــــس و برو ...!

تویی که کوله بارتُ میبندیُ میخوای بریـــ یه روز پشیمون میشیُ میفهمی که مقصریـ من دیگه طاقت ندارَم ببینمت با اینُ اون آخه عاااشِقِ تو بودَم نرو با من بمونـ

445.........................

شهید مهدی باکری از زبان همسرش مهدی باکری یک سری خصوصیات اخلاقی و ویژگی‌های بارزی داشتند که در ابعاد مختلف می‌توان آنها را مطرح کرد از جمله از بُعد نظامی، اجتماعی، سیاسی، عبادی و اخلاقی، خصوصاً‌ اخلاق در خانواده که من در این جا عمدتاً به این بُعد ایشان می‌پردازم. از خصوصیات بارز شهید مهدی...

خاطراتی کوتاه از زندگی سراسر حماسه شهید کاوه 1- کودک بزرگ ، طاهره کاوه گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم...

سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد . حکیم ارد بزرگ