نتایح جستجو

  1. mani24

    داستان زندگی

    چه ها زيباترين شعري كه من خوانده ام، لبخند زيباي شماست در خيالم بهترين آوازها خنده و فرياد و غوغاي شماست بچه ها وقتي كه بازي مي كنيد قلب من هم با شما پر مي كشد توي خانه،توي كوچه،در كلاس هركجا در جمعتان سر مي كشد آرزويم بچه ها،اين است اين كاش مي شد باز كودك مي شدم مي دويدم با شما در كوچه ها...
  2. mani24

    داستان هاي كوتاه

    استادي در شروع كلاس درس ليواني پر از آب را به دست گرفت آن را بالا برد تا همه ببينند بعد از شاگردان پرسيد : " به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟" شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ...... استاد گفت من هم بدون وزن كردن نمي دانم دقيقا وزنش چقدر است. اما سوال من اين است: اگر من اين...
  3. mani24

    دل نامه یا نامه دل

    من... عادت به رفتن نداشتم، \" تو \" بند کفشهایم را محکم کردی...!!!
  4. mani24

    رد پای احساس ...

    میخــــواهمـــت ولـــی دوری خیلی خیلی دور نه دستم به دستانـــــــت میرسد نه چشمــانــــم به نــــگــــــاهـت
  5. mani24

    رد پای احساس ...

    بایدکسی راپیداکنم کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد هـیـــــچ نـگـویـد . هـیـــــچ نـپـرسـد . فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم تـا نـبـیـنـم...
  6. mani24

    مشاعرۀ سنّتی

    اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست بیار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
  7. mani24

    دل نامه یا نامه دل

    مرد باشي تنها باشي دلتنگ باشي آواره ي کوچه و خيابان باشي وقتي به اولين زني که شبيهِ اوست ميرسي نزديک ميشوي سيگارت را روشن ميکني بعد پشت دستت را خو و و و و و ب داغ ميکني دا ا ا ا ا ا غ .... اين داستان هيچ دنبالهاي ندارد نيکي فيروزکوهي
  8. mani24

    مشاعرۀ سنّتی

    بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
  9. mani24

    دل نوشته های نیکی فیروز کوهی

    عاشق اگر نباشم عقابی دلمرده را شبیه ام که نه در اوج بال میزند نه بر شکاری فرود میآید و عاقلان گفتند فرقی نیست عاشق همواره اسیر است چه بر قلّه چون عقابی رها، مستِ پرواز چه پرنده ای اسیر ، در آرزوی آبی آسمان چه در جلدِ صیدی ترسیده، با چشمهای نگران و من عقابی...
  10. mani24

    دل نوشته های نیکی فیروز کوهی

    این روزها در بطنِ من زنی سکته میکند که در هر نفس زندگی را سخت تپیده است....تمامِ وجودم قلبی شده که درد میکند نیکی فیروزکوهی
  11. mani24

    دل نوشته های نیکی فیروز کوهی

    مثل مسافری که مسیرش جهنم است دوست دارم تما ا ا ا ا م ٔپلهای پشتِ سرم را خراب کنم من برای آغوش تو بی اندازه ... یک زنم نیکی فیروزکوهی
  12. mani24

    آیـــنــه یـــِ بـغــلـتــــ راسـتـــــ میــــ گــویـــد ... از آنـــ ــچــ ه دیـــدهــ میـــ...

    آیـــنــه یـــِ بـغــلـتــــ راسـتـــــ میــــ گــویـــد ... از آنـــ ــچــ ه دیـــدهــ میـــ شـویـــ ..، دور تـــــــــــریـــــــــ ..! [IMG]
  13. mani24

    سید علی صالحی

    آرام باش، حوصله کن، آب های زودگذر، هیچ فصلی را نخواهند دید از ریگ های ته جویبار شنیده ام مهم نیست که مرا از ملاقات ماه و گفت و گوی باران بازداشته اند. من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد... حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد...
  14. mani24

    سید علی صالحی

    چشمــان پــرنــده را کــه از او بگيــرنــد، پــروازش بــی نهــايــت مي شــود! چشــم هايــم در دســت تــوســت، بــی نهــايتــم بــاش . . .
  15. mani24

    سید علی صالحی

    گــويــی پــدر ژپتــوی نجــار از ســرمــا، پينــوکيــوی عــزيــزش را در اجــاق مــی ســوزانــد، اينگــونــه کــه تــو مــرا . . .
  16. mani24

    سید علی صالحی

    گاه یک ستاره یک ستاره گاهی می‌تواند حتی در کفِ یک پیاله‌ی آب خوابِ هزار آسمانِ آسوده ببیند! آن وقت تو می‌گویی چه ...؟ می‌گویی یک آینه برای انعکاسِ علاقه کافی نیست!؟
  17. mani24

    سهراب سپهری

    شب سرشاری بود رود از پای صنوبرها تا فراتر می رفت دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود در بلندی ها ما دورها گم سطح ها شسته و نگاه از همه شب نازک تر دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من و سفالینه انس با نفسهایت آهسته ترک می خورد و تپش هامان می ریخت به سنگ از شرابی دیرین شن...
  18. mani24

    فروغ فرخزاد

    مردم گروه ساقط مردم دلمرده و تكیده و مبهوت در زیر بار شوم جسد هاشان از غربتی به غربت دیگر می رفتند و میل دردناك جنایت در دستهایشان متورم میشد گاهی جرقه ای جرقه ناچیزی این اجتماع ساكت بی جان را یكباره از درون متلاشی می كرد آنها به هم هجوم می آوردند مردان گلوی یكدیگر را با كارد میدریدند...
  19. mani24

    برای ....

    انتهای دریارا برکه ها نمی فهمند،پس ببخش اگرگاهی گم میکنم نشانیت را!!!
بالا