نتایح جستجو

اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْـخَـفـآءُ وَ انْـکَـشَـفَ الْـغِـطآءُ . وَ انْـقَـطَـعَ الـرَّجـآءُ وَ ضـاقَـتِ الاَْرْضُ وَ مُـنِـعَـتِ السَّـمـآءُ . وَ اَنْتَ الْـمُـسْـتَـعـانُ وَ اِلَیْکَ الْـمُـشْـتَـکـى وَ عَـلَـیْـکَ الْـمُـعَـوَّلُ . فِـى الـشِّــدَّةِ وَ الـرَّخــآءِ اَلـلّـهُمَّ...

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

آنکه دانست زبان بست، وانکه می گفت ندانست، چه غم آلوده شبی بود، وان مسافر که در آن ظلمت خاموش گذشت، و بر انگیخت سگان را به صدای سم اسبش بر سنگ، که فرود آرد شب را ، گویی همه رویای تبی بود، چه غم آلوده شبی بود.....

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟ با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟ همه حرف دلم با تو همین است که دوست... چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟ عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟ گفته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟ از ازل تا به ابد...

بسم الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 50 و صل علی الحجة ابن الحسن العسکری و علی آبائه المعصومین و عجل فرجه 50

احتمال زياد، چيزي بيش از آن هم گيرتان نخواهد آمد.((آنتوني رابينز))

نــامــت را... خــاطـراتــت را... بــوسـه هـایــت را... و لـمـس ِ حـس ِ بــودنـت را... هـمـه ُهــمه را ، بــه دسـت سـرد بــاد سپـُـردم! یـــــــادم تـــو را فـــــــرامــــــــوش...

چه تقابل نابرابرانه ای است ؛ تو به منی که دوستت دارم ، اعتماد نداری ... اما من به تویی که دوستم نداری ، اعتماد دارم !

دستـــانم را ... که به آرامــــی می فشاری ! گونه ام را ... که با شیطنت می بوسی ! عابــران اخم کرده را ... که می خندانی !!! دلم فریــــــاد می زند ... نکند این بی خبران ، عشقــمان را چشم کنند !

از ابتدا شروع كنيد و تا به پايان نرسيده ايد از پاي نايستيد.((لويس كارول))

آموزش و پرورش ما تاكنون به فكر اين بوده كه دانش آموزان چه مطالبي بايد بياموزند نه اينكه چگونه بهتر مي توانند مطالب را فرا گيرند.((آنتوني رابينز))

اینـــ که نامشـــ زندگیستــــ منـــ را کشتـــ ! مانده امـــ ... آنـــکه نامشـــ مرگـــ استـــ با منـــ...

آموخته ام هرگاه کسی یادم نکرد؛ من یادش کنم ، شاید او تنهاتر از من باشد ... !

آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون که همتی از درون...

در خواب خواب ببیند من پله های پشت بام را جارو کرده ام و شیشه های پنجره را هم شسته ام کسی می آید کسی می آید کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست کسی که آمدنش را نمی شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است و روز به روز بزرگ میشود کسی از...

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش دلدار که گفتا به توام دل نگران است گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش

در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد . حاكم اين شهر عجب مرد بي...

وقتی کنعان را به مصر میبردند یوسف به استقبال پدر رفت هنگامی که به او رسید خواست تا از بارگاهش پایین بیاید و دست پدر را به احترام ببوسد اما لحظه ای اندیشید که این مردم مصر که نمیدانند این پیرمرد پدر من است چه فکری خواهند کرد اگر ببینند که عزیز مصر برای پیرمردی نابینا از بارگاهش پایین آمده و دست...

حكايت آورده اندكه شبي هارون الرشيد خواب ديد كه همهء دندانهاي او ريخته و از دهان او بيرون افتاده است. از خوابگزاري تعبير خواب خود پرسيد. معبر گفت: زندگاني امير دراز باد، تعبير اين خواب آن است كه همه ي خويشان تو پيش از تو بميرند. هارون الرشيد بي نهايت رنجيده خاطر شد و دستور داد كه آن خوابگزار را...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم