نتایح جستجو

میدانم ... از آن جایی که زمیـن گـِرد استـ ... یـک روز ؛ یـک جا ؛ کسـی همان را با تـو خواهد کرد ؛ که تو با من کردی ... و این همان بازی روزگـار استـ ، پـس ببیـن و منتظر باش ، که چگونه بازی میخوری ، از کسی که عاشقش بودی ... و چه بد بازی دادی ، کسی را که عاشت بود ...

میگن دل تنگی بد نیست یادگاریست از انان که دوستشان داریم واز ما دورند

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای با ناز میگشود دو چشمان بسته را میشست کاکلی به لب آب تقره فام آن بالهای نازک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش بر چهر روز روشنی...

عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای با ناز میگشود دو چشمان بسته را میشست کاکلی به لب آب تقره فام آن بالهای نازک زیبای خسته را

کم طاقتی عادت آن روزهایت بود .... این روزها ... برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای.......!!!!!!

ساقه شکستن ، قانون طوفان است . تو نسیم باش و نوازش کن !

دلمرده و تكیده و مبهوت در زیر بار شوم جسد هاشان از غربتی به غربت دیگر می رفتند و میل دردناك جنایت در دستهایشان متورم میشد گاهی جرقه ای جرقه ناچیزی این اجتماع ساكت بی جان را یكباره از درون متلاشی می كرد

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین گو در نظر آصف جمشید مکان باش

مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست و چه زشت . . . ! به من و سادگیم خندیدی . . . دل من سخت شکست به تو و عشقی که پر از یاد تو بود و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت: تا ابد مال تو بود . . . تو برو برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنم!

فلانی…؟… می دانی؟… می گویند رسم زندگی چنین است : می آیند…….می مانند……. عادتت می دهند……. و می روند……. وتو در خود می مانی……. و تو تنهامی مانی……...

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

مهر، هرگز این چنین غمگین نیافت باغ، هرگز این چنین تنها نبود تاج های نازتان بر سر شکست باد وحشی چنگ زد در سینه تان صبح می خندد خودآرایی کنید! اشک های یخ زده، آیینه تان رنگ عطر آویزتان بر باد رفت عطر رنگ آمیزتان نابود شد زندگی در لای رگ هاتان فسرد آتش رخساره هاتان دود شد! روزگاری، شام غمگین...

این روز ها نـــوازنده خوبـــی شده امــــ ! دلمـــ شور میزند چشمانمـــ تـــار!

هر شب در رؤیایـــــ من ... قدمــــ می نهی ! بیدار که می شوم ... ... چشم من از تو خالیستـــــ ! و نگاهمــــ ... درد می گیرد ازین بیداری !! اگر تنـــــها در رؤیای من می آيی ... بگذار تا ابد بخوابمــــ !

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوشتر از اینت ندانم وگر هر لحظه رنگی تازه گیری به غیر از زهر شیرینت نخوانم تو زهری زهر گرم سینه سوزی تو ش یرینی که شور هستی از تست شراب جام خورشیدی که جان را نشاط از تو غم از تو مستی از تست به آسانی مرا از من ربودی درون کوره غم آزمودی

این روز ها نـــوازنده خوبـــی شده امــــ ! دلمـــ شور میزند چشمانمـــ تـــار!

می دانی... پزشکان که هیــچ، حتی ماموران بازیافت هم قطع امید کرده اند ازین قلب شکستـــه..

شخصیـتــ منــو بـا بـرخــوردم اشتبـــاه نگیـــر... شخصیـتــ مـن چیـــزیـه کـه " مــن " هستــم.... امـــا بـرخـورد مـن بستـگـی داره بـه اینکــه " تــــو " کـی بـاشـی

شایع است که بالاتر از سیاهی رنگی نیست ... ولی هست... من دیدم رنگی را که حتی رنگ سیاه هم روسفید شد .. رنـگ...

هر شب در رؤیایـــــ من ... قدمــــ می نهی ! بیدار که می شوم ... ... چشم من از تو خالیستـــــ ! و نگاهمــــ ... درد می گیرد ازین بیداری !! اگر تنـــــها در رؤیای من می آيی ... بگذار تا ابد بخوابمــــ !