بادش بخیر
یه روز دختر خالم اومد بهم گفت داشتم از خونه میومدم بیرون یه مرده لای آجرای این خونهه یه چیزی گذاشت ماهم که فضول ،رفتیم گشتیم پیداش کردیم (یه بسته کوچیک بود که توش تریاک بود)
برداشتیم و اون جارو میپاییدیم که صاحب خونه اومد بیرون انقد تو این سوراخای دیوار و گشت که خسته شد،من و دختر خالمم...