درجا کیفم را گذاشتم زمین و به دنبالش روان شدم. سر شام حاج خانم خواست بشینم کنارش، دستی به موهایم کشید و صورتم را بوسید. بی سر و صدا شام خوردیم. بعد از شام ایران خانم چایی آورد. حاج آقا با همان آرامش همیشگی اش بحث رفتن مامان را پیش کشید. حاج خانم و مامان هرکدام نظر می دادند امیر محمد ساکت و در هم...
فصل 8
بعد از امتحان بی هدف توی خیابان ها می گشتم وقتی به خودم آمدم ساعت 9شب و من پارک قیطریه.
نمی دونستم چجوری سر از اونجا درآوردم ولی حوصله فکر کردن بهش رو نداشتم. نزدیک کتابخانه روی نیمکت نشستم ،ساندویچی خوردم بعد یادم آمد موبایلم خاموشه. به محض روشن کردنش زنگ تلفن به صدا در آمد...
شاید ولی کلاً چرا نباید این چیزها برای ما عادی باشه که وقتی یه اثر باستانی می بینیم ازش بالا نریم و با فلش دوربینمون عمرش رو کوتاه نکنیم یا مثلاً خرابش نکنیم؟! چی رو باید بدونن تا قدر فرهنگ ایرانیشون رو بدونن؟!!:(
ایرانی جزء بافرهنگ ترین قومیت ها بوده!! حالا با امثال این آدم نماها باید چه کرد؟! چطور باید براشون فرهنگ سازی کرد؟؟
با زور یا مثل همیشه با جریمه که به نفع همه ی بالا نشین ها باشه؟!؟
این بی فرهنگی نیست، بی لیاقتی یه عده ی خاصه!!!