نتایح جستجو

  1. eksir

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    سفره ی خداوند پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت !!! میکائیل نان قسمت می کند , آدمها چنگ می زنند و نان می قاپند ! و میکائیل می گرید ... میکائیل گفت : خسته ام از این آدمها که هیچوقت سیر نمی شوند ! خدا گفت : تا هنگامی که آدمی بجای نور , نان می خورد , گرسنه خواهد ماند ! و اما نور , تنها...
  2. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان با سوز دل ز دست تو، ای روزگار، مست
  3. eksir

    شعر نو

    پذیره شدن دانه ای سرگشته تا مرواریدی آفریده شود به خون دلی سینه ای به شکیبایی صدف می طلبد جگر هزار توی سرخگل می خواهد که خدنگ شبنمی به چله نشاند و تا گلوی تفتیده آفتاب پرتاب کند هشدار نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه وزغی و لمحه ای تلاطم طغیانش را دلی به هیبت دریا می طلبد هشدار ! روزگار...
  4. eksir

    غزل و قصیده

    یارا یارا ترا چه یارا تا دل بربائی اذکیا را این دلبری از تو نیست بالله این فتنه زدیگریست یارا آنکسکه نگاشته است نقشت بر صفحهٔ نیکوئی نگارا در پردهٔ حسن تست پنهان دل میبرد از بر آشکارا از خال و خطت کتاب مسطور داده است بدست دیده مارا تا درنگریم و باز خوانیم در روی تو سورهٔ...
  5. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست سهم ما جز دامنی گل نیست از گلزار عمر یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال جلوه ی این نقش جز بر پرده ی پندار نیست کام دولت را ز آغوش سحر باید گرفت مرغ شب گوید که بخت خفتگان بیدار نیست...
  6. eksir

    رباعی و دو بیتی

    مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند یاری دارند مثل و مانندش نیست در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند
  7. eksir

    مشاعرۀ سنّتی

    دیر آمده‌ای مرو شتابان ای رفتن تو چو رفتن جان دیر آمدن و شتاب رفتن آیین گل است در گلستان
  8. eksir

    عصر ما...............................

    عصري پيش آمده است که در آن همه چيز سقوط مي کند، همه ي ثمرات انقلاب تباه ميشود و ياس تنها ايمان استوار خلق مي گردد. آري، در روزگار سياهي که اشرافيت جاهلي جان دوباره ميگيرد و "زور جامه ي زيباي تقوا و تقدس ميپوشد" و آرزوي آزادي و برابري، که اسلام در دلهاي قربانيان زور و زر بر انگيخته بود، فرو...
  9. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    اي خاکيان اي خاکيان يک لحظه سر بالا کنيد از ديده ي بينا نظر بر شاهد يکتا کنيد اي خاکيان اي خاکيان با خاک بازي تا به کي بنديد چشم از آب و گل دل مظهر اسما كنيد
  10. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
  11. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    همای اوج سعادت که می گریخت ز خاک شد از امان زمین دانه چین دام شما به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد که چون سمند زمین شد سپهر رام شما به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی طرب کنید که پر نوش باد جام شما
  12. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم
  13. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    چه فکر می کنی ؟ جهان چو آبگینه شکسته ای ست که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت چنان نشسته کوه درکمین دره های این غروب تنگ که راه بسته می نمایدت زمان بی کرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش امید هیچ...
  14. eksir

    // ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

    برگذری درنگری جز دل خوبان نبری سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
  15. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    می‌رسد یوسف مصری همه اقرار دهید می‌خرامد چو دو صد تنگ شکر بار دهید جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید جمع رندان و حریفان همه یک رنگ شدیم گروی‌ها بستانید و به بازار دهید ........................................... ..........................................
  16. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
  17. eksir

    مشاعرۀ سنّتی

    دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود جان ز لبت چو می‌کشد خیره و لب گزان بود
  18. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب ولی تو سایه برانی ز خود که سرو رانی
  19. eksir

    مشاعرۀ سنّتی

    تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها تو را عزت همی‌باید که آن فرعون را شاید بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت‌ها
  20. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    نامه ی تو قاصد دنیای عشق بر دلم آموخت الفبای عشق هر الفش قد مرا راست کرد با دل من هر چه دلش خواست کرد از ب ی تو بوسه گرفتم بسی نامه نبوسیده به جز من کسی پ چو نوشتی دل من پر گرفت آتش عشق تو به دل در گرفت دال تو بر دل غم دوری نهاد صاد تو دل را به صبوری نهاد سین تو سرمایه سود منست سین همه ی بود...
بالا