دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت، پنهان چون کنم
هر کسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دائما مشغول، درمان چون کنم
چون خروشم بشنود هر بی خبر، گوید خموش
میتپد دل در برم، میسوزدم جان چون کنم
علمی در دست من، من همچو مویی در برش
قطرهای خون است دل در زیر...