به چشمان پريرويان اين شهر
به صد اميد مي بستم نگاهي
مگر يک تن ازين ناآشنايان
مرا بخشد به شهر عشق راهي
به هر چشمي به اميدي که اين اوست
نگاه بي قرارم خيره مي ماند
يکي هم زينهمه نازآفرينان
اميدم را به چشمانم نمي خواند
غريبي بودم و گم کرده راهي
مرا با خود به هر سويي...