یه بار زمان دانشجویی ساعت سه نصفه شب بود.یکی از دوستام از اتاق بقلی همش بهم تک میزد و نمیذاشت بخوابم.خلاصه کفرمو در آورد منم شمارمو دایورت کردم رو شماره خونشون...وقتی زنگ زد باباش گوشی رو ورداشت.دوستم فکر میکرد منم و تا می تونست چرت و پرت تحویل باباش داد.خلاصه بعد از اون ماجرا دوستم جرات نداشت...