نتایح جستجو

  1. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش مانيم که يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي کنيم هر پسين اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريک دوردست نگاه ساده فريب کيست که همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي کشاند ؟ اي راز اي رمز اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
  2. *زهره*

    سعدی

    یکی پنجه‌ی آهنین راست کرد که با شیر زورآوری خواست کرد چو شیرش به سرپنجه در خود کشید دگر زور در پنجه در خود ندید یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟ به سرپنجه آهنینش بزن شنیدم که مسکین در آن زیر گفت نشاید بدین پنجه با شیر گفت چو بر عقل دانا شود عشق چیر همان پنجه آهنین است و...
  3. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
  4. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    زیر بار ستمت می‌میرم روی در روی غمت می‌میرم شغل عشق تو چنان کرد مرا کایمن از مدح و ذمت می‌میرم زنده‌ی بی سر از آنم که چو شمع سر خود بر قدمت می‌میرم حرمت گرچه مرا روی نمود روی سوی حرمت می‌میرم آستین چند فشانی بر من که میان حشمت می‌میرم آستینت چو علم کرد مرا...
  5. *زهره*

    غزل و قصیده

    کار چو از دست من برفت چه سازم مات شدم نیز خانه نیست چه بازم در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع چند گدازم چون نفسی دیگرم ز عمر امان نیست این نفسی چند در هوس به چه تازم چو گل یک روزه در میانه‌ی صد خار بر سر پایم نشسته سر چه فرازم پرده‌ی من چون درید پرده‌در چرخ...
  6. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    بالای بتان چاکر بالای تو شد سرهای سران در سر سودای تو شد دلها همه نقش‌بند زیبای تو شد جهانها همه دفتر سخنهای تو شد
  7. *زهره*

    فراق یار

    بي تو نه بوي خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکينم چرا صدايم کردي چرا ؟ سراسيمه و مشتاق سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي نشان به آن نشان که دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت و عصر عصر واليوم بود و فلسفه بود و ساندويچ دل وجگر
  8. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    زن دم درگاه بود با بدني از هميشه رفتم نزديك چشم مفصل شد حرف بدل شد به پر به شور به اشراق سايه بدل شد به آفتاب رفتم قدري در آفتاب بگردم دور شدم در اشاره هاي خوشايند رفتم تا وعده گاه كودكي و شن تا وسط اشتباه هاي مفرح تا...
  9. *زهره*

    شعر نو

    باران اضلاع فراغت مي شست من با شنهاي مرطوب عزيمت بازي مي كردم و خواب سفرهاي منقش مي ديدم من قاتي آزادي شن ها بودم من دلتنگ بودم در باغ يك سفره مانوس پهن بود چيزي وسط سفره شبيه ادراك منور يك خوشه انگور روي همه شايبه را...
  10. *زهره*

    كوي دوست

    سال ميان دو پلك را ثانيه هايي شبيه راز تولد بدرقه كردند كم كم در ارتفاع خيس ملاقات صومعه نور ساخته مي شد حادثه از جنس ترس بود ترس وارد تركيب سنگ ها مي شد حنجره اي در ضخامت خنك باد غربت يك دوست را زمزمه مي كرد از سر...
  11. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    ترسم که به عاقبت بماند در چشم سکندر آب حیوان
  12. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    آسمان پرشد از خال پروانه هاي تماشا عكس گنجشك افتاد در آبهاي رفاقت فصل پرپر شد از روي ديوار در امتداد غريزه باد مي آمد از سمت زنبيل سبز كرامت شاخه مو به انگور مبتلا بود كودك آمد جيب هايش پر از شور چيدن اي بهار جسارت امتداد در سايه كاج هاي...
  13. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    ماه رنگ تفسير مس بود مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد سرو شيهه بارز خاك بود كاج نزديك مثل انبوه فهم صفحه ساده فصل را سياه مي زد كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد از زمين هاي تاريك بوي تشكيل ادراك مي آمد دوست توري هوش را روي اشيا لمس...
  14. *زهره*

    شعر نو

    امشب در يك خواب عجيب رو به سمت كلمات باز خواهد شد باد چيزي خواهد گفت سيب خواهد افتاد روي اوصاف زمين خواهد غلتيد تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت سقف يك وهم فرو خواهد ريخت چشم هوش محزون نباتي را خواهدديد پيچكي دور تماشاي خدا...
  15. *زهره*

    شعر نو

    صبح است گنجشك محض مي خواند پاييز روي وحدت ديوار اوراق مي شود رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب مي پراند يك سيب درفرصت مشبك زنبيل مي پوسد حسي شبيه غربت اشيا از روي پلك مي گذرد بين درخت و ثانيه سبز تكرار لاجورد با...
  16. *زهره*

    وحشی بافقی

    سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید سر این غرور کردم که کمی درو نیاید بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد که بغیر داغ کاری ز تو تند خو نیاید ز بلای چشم شوخت نگریختم ز خود هم به نگاه کن سفارش که به جستجو نیاید...
  17. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند وان ماه محتشم که چه گفتار می‌کند آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری قصد هلاک مردم هشیار می‌کند دیوانه می‌کند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار می‌کند ما روی کرده از همه عالم به روی او وان سست عهد روی به دیوار می‌کند عاقل خبر ندارد...
  18. *زهره*

    فراق یار

    سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند وان ماه محتشم که چه گفتار می‌کند آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری قصد هلاک مردم هشیار می‌کند دیوانه می‌کند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پری وار می‌کند ما روی کرده از همه عالم به روی او وان سست عهد روی به دیوار می‌کند عاقل خبر ندارد...
  19. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم...
  20. *زهره*

    كوي دوست

    خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست میل آن دانه خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادت که نبینم طمع شامم نیست چشم...
بالا