نتایح جستجو

این حوالی کسی هست که بوی تازگی می دهد عطرتنش دستانش گرم است ونگاهش کاش تا همیشه برای من بماند آری این حوالی هنوز هم فرصت عاشقی هست... . ..

برای عشق گریه کن،اماکسی رابه خاطرعشق به گریه کردن ننداز!! باعشق بازی کن،اماهرگزکسی را با عشق بازی نده!!

گرفتـــار ِ مَـد مـی شـود دریـای چشمـانـم... وقتـی کـه چهــره ات درونـــِـ آن می افتـــد! . . . کمتـــر بـرای دیدنــم بیـــا...!

ريحانى اكديم دؤزه گؤيردي قالخدي ديزه اللاه سانا چوخ شوكور يار اوزون چؤردو بيزه محمد عبادي

«در دنیایی که دیوارها و دروازه‌ها وجود ندارند چه احتیاجی به پنجره و نرده است؟» البرت انيشتين

__________________

دلم به حال عشق مي سوزد زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته دردل باقی ماند حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد حرفهای نا تمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده به تکاپو می افتی در غربت بیابان و در کوچ شبانه پرستوها...

یه لحظه هایی تو زندگی هست، که سرجمع دو دقیقه هم نبوده، امّا یه عمره "یادش" داره ما رو "داغون" میکنه...

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ 7 مرتبه ، التماس دعا

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هيچ وقت واسه نگه داشتن كسى كه ؛ تفاوتت رو با بقيه نمى فهمه ! تلاش نكن ... !!!

فقط خدا می داند که چقدر دلم برایت ضعف می رود برای چشمهای مهربانت برای شیطنت های شیرینت طعم بوسه هایی که هیچ عاشقانه ای ، به پاییش نمی رسد آن صورت زیبا و دوست داشتنیت همه را عاشقم دوستت دارم می پرستمت عزیزترین موجود زندگی پر عشقم می گویم که همیشه بدانی و یادت باشد که عشق تو عاشقی دیگری را به من...

شاید تو… سکوت میان کلامم باشی! دیده نمیشوی اما من تو را احساس می کنم! شاید تو …. هیاهوی قلبم باشی! شنیده نمیشوی اما من تو را نفس می کشم!

خلاصه شده این بی تو بودن ها !! درد !! همراه با دود کردن خاطرات است چشم دوخته به گذشته " فراموشی " خیال میکند به راحتی میتواند مارا از هم جدا کند

گاهی دست ” خـــودم ” را می گیرم،می برم هوا خوری ” یــاد ” تو هم که همه جا با من است ” تنــهایــی ” هم که پا به پایم میدود… میبینی؟ وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است!

مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند عجب خیال خوشی کرده*ام، خدا بکند سزای مردم بیگانه را دهم روزی که روزگار تو را با من آشنا بکند خبر نمی*شوی از سوز ما مگر وقتی که آه سوختگان در دل تو جا بکند بر آن سرم که جفای تو را به جان بخرم در این معامله گر عمر من وفا بکند...

آن کلاغی که پرید از فراز سرما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه کوتاهی، پهنه افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه می دانند همه می دانند که من و تو از آن روزنه سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخه بازیگر دور از دست سیب را چیدیم ... « فروغ »

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

14...........