نتایح جستجو

  1. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی است بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است غنچه را باد صبا از پوست می‌آرد برون بی‌نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد بی هم‌آوازی نفس از...
  2. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است خجلتی دارم که خواهد پرده‌پوش من شدن گر چه از سجادهٔ تقوی بر و دوشم تهی است سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس صفحهٔ خاطر ازین خواب...
  3. *زهره*

    تک بیتی های ناب وپرمعنا

    کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تا دریغ از چشم خود می‌داشتی دیدار خویش
  4. *زهره*

    غزل و قصیده

    خجلت ز عشق پاک گهر می‌بریم ما از آفتاب دامن تر می‌بریم ما یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب دیوانگی به جای دگر می‌بریم ما فیضی که خضر یافت ز سرچشمهٔ حیات دلهای شب ز دیدهٔ تر می‌بریم ما حیرت مباد پردهٔ بینایی کسی! در وصل، انتظار خبر می‌بریم ما با مشربی ز ملک سلیمان...
  5. *زهره*

    كوي دوست

    خوابم نمي ربود نقش هزار گونه خيال از حيات و مرگ در پيش چشم بود شب در فضاي تار خود آرام ميگذشت از راه دور بوسه سرد ستاره ها مثل هميشه بدرقه ميکرد خواب را در آسمان صاف من در پي ستاره خود ميشتافتم...
  6. *زهره*

    شعر نو

    پاي ديوار بلند کاج ها در پناه ز آفتاب گرم دشت آهوي چشمان او در سبزه زار چشممن مي گشت سبزه زاري بود و رازي داشت تا دياري چشم انداز بازي داشت بيرگ برگش قصه عشق و نيازي داشت تاک خشک تشنه بودم سر نهاده روي...
  7. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب این شمع دلفروز ز کاشانه‌ی کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه‌ی کیست
  8. *زهره*

    سلام...

    سلام...
  9. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Anarchy by John McCrae Anarchy by John McCrae Anarchy I saw a city filled with lust and shame, Where men, like wolves, slunk through the grim half-light; And sudden, in the midst of it, there came One who spoke boldly...
  10. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  11. *زهره*

    كوي دوست

    هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن خوب می‌گویی ولی او را نمی‌دانی هنوز گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا در رخش پیداست آثار...
  12. *زهره*

    فراق یار

    چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود شد آتش جگرم پیش مردمان روشن ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود به التفات تو دارم امیدواریها ولی ز خوی تو ایمن نمی‌توانم بود ستم گذشته ز اندازه ورنه کی با تو کدام روز دگر اینقدر فغانم بود زبان خامهٔ من...
  13. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
  14. *زهره*

    فراق یار

    فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سر دارد ولی هر قطره‌ای از وی به صد دریا اثر دارد ز عقل و جان و دین و دل به کلی بی خبر گردد کسی کز سر این دریا سر مویی خبر دارد چه گردی گرد این دریا که هر کو مردتر افتد ازین دریا به هر ساعت تحیر بیشتر دارد تورا با جان مادرزاد ره نبود درین...
  15. *زهره*

    كوي دوست

    سر زلف تو بوی گلزار دارد لب لعل تو رنگ گلنار دارد از آن غم که یکدم سر گل نبودت ببین گل که چون پای بر خار دارد اگر روی تو نیست خورشید عالم چرا خلق را ذره کردار دارد وگر نقطهٔ عاشقان نیست خالت چرا عاشقان را چو پرگار دارد وگر زلف تو نیست هندوی ترسا چرا پس چلیپا و زنار...
  16. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    مکن بیقرارم چو گردون که گردون به صاحب قرانیم اقرار دارد
  17. *زهره*

    مشاعرۀ سنّتی

    دست با تو در کمر خواهیم کرد قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد در سر زلف تو سر خواهیم باخت کار با تو سر به سر خواهیم کرد
  18. *زهره*

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    عشق تو مست جاودانم کرد ناکس جملهٔ جهانم کرد گر سبک‌دل شوم عجب نبود که می عشق سر گرانم کرد چون هویدا شد آفتاب رخت راست چون سایه‌ای نهانم کرد چون نشان جویم از تو در ره تو که غم عشق بی‌نشانم کرد شیر عشقت به خشم پنجه گشاد پس به صد روی امتحانم کرد دردیم داد و درد من...
  19. *زهره*

    غزل و قصیده

    دل برای تو ز جان برخیزد جان به عشقت ز جهان برخیزد در دل هر که نشینی نفسی ز غمت جان ز میان برخیزد مرد درد تو درین ره آن است کز سر سود و زیان برخیزد گر نقاب از رخ خود باز کنی ناله از کون و مکان برخیزد جان ز دل نوحه‌کنان بنشیند دل ز جان نعره‌زنان برخیزد ساقیا...
  20. *زهره*

    رباعی و دو بیتی

    عطار عطار گفتم ای چشم خواب میباید برد بویی ز دل خراب میباید برد چندین مگری گفت در آتش غرقم وین واقعه را به آب میباید برد
بالا