نتایح جستجو

  1. vinca

    مشاعرۀ سنّتی

    تا دست به اتفاق بر هم نزنیم پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح که این صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
  2. vinca

    مشاعرۀ سنّتی

    ای مُفتیِ شهر از تو پر کارتریم با این همه مستی از تو هُشیارتریم تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان انصاف بده کدام خونخوارتریم
  3. vinca

    مشاعرۀ سنّتی

    یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکتِ توس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعتِ زاهدانِ سالوس به است
  4. vinca

    مشاعرۀ سنّتی

    در دایره ئی که آمدن و رفتنِ ماست آن را نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند دمی در این معنی راست که این آمدن از کجا و رفتن به کجاست
بالا