زندگی من .....
نگاهم کن ...میخواهم خستگی هایت را در پیچک اغوشم از مهر بپوشانم ...
زندگی من ...
تو کالبد وجودم را محصور خود و محبت بی دریغ خود کرده ای .......
از نگاهم رازهای دلم را بخوان ...
وقتی نیستی ....مثل این است که من نیستم ...
وجودم به وجود تو وابستست ....
تکیه گاه من ...سینه های...
دلم برایت تنگ است ....یار من ...
دوست دارم .....تکیه کردن بر شانه هایت را .....زیرا تکیه گاه من تو هستی ....عشق من ...
یاد هست ؟؟
این منظره جزئی از خاطراطمان است .....فصلی از نگاهمان ....که ما را عاشقتر از همیشه کرد ...
نگاه خوشید ....دلمان را از همیشه گرم تر کرده بود ...
ترنم باد...
عشق من ...
هیچگاه ترکت نخواهم کرد...
من تو را در خود زندگی کرده ام ......من عاشقم بر تو .....ای عشق ....
مرا بیاب ......در جاده هایی که قاصدک های احساسم را به سویت روانه کرده ام .....
من همانجایی هستم که تو هستی ...
من ....اندیشه ام با توست ...همیشه و همه ی لحظه ها ....زندگی من ....
مانی...
باران نوازشم کن .........
مرا بنگر که برای دیدارت کوچ کرده ام به دشت ها ........
مرا نوازش کن ........
من ارامم ......
مرا با بوسه هایت عاشقانه خواب کن......
من از جنس توام ......من ازجنس دلهای باران دیده ام ...
منم ........اواره ی همان دشتی که خواب دیده است مرا ....
منم ....اهنگ ترنم عشق...
لحظه های دلتنگی ام ...
من .....خاطره به خاطره .....مرور میکنم اوای درونم را ...
سکوت میکنم ...عاشقانه هایم را ...
سکوت میکنم نگاهم را ...
وتنها ورق های دفترم را با سکوت دلم ......نگاهم ....احساسم .....مینویسم.......
مانی
[IMG]
عشق من ...
دفتر عشقمان را بازمیکنم
تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....
مینویسم ....
عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....
نگاه میکنم به اوازباران ......بارانی که فصل بهار را برای دلم هدیه کرده است ...
دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را...
دلم برای بودنت تنگ است
بودن سرخ تو
ارامش سبز بودنت
ابی دستانت را دوست دارم
انگشتانم برای بودن میان ابی دستانت از هم فاصله می گیرند
از سیاهی شب نمی ترسم
زمانی که سپیدی قلبت روشنگر لحظه هایه من است
نارنجی و زرد شناور کلامت را دوست دارم
انفجار رنگ ها را کنار تو دوست دارم
رنگ ها...
می خواهم امشب از ماه قول بگیرم
که هر وقت دلم برایت تنگ شد
در دایره حضورش تو را به من نشان دهد
می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم
هر وقت دلم هوای تو را کرد
عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند
[IMG]
می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم
که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند...
که همه ی زندگی مرغ افسانه در آن افتاده بود؟
چرا آمد ؟
بال هایش را گشود
و اتاق را در خنده ی تصویر از یاد برد.
مرد در بستر خود خوابیده بود.
وجودش به مردابی شباهت داشت.
درختی در چشمانش روییده بود
و شاخ و برگش فضا را پر می کرد.
رگ های درخت
از زندگی گمشده ای پر بود.
بر شاخ درخت
مرغ افسانه نشسته بود...
دلم ..
ن عشق آتشین میخواهد
ن دروغ های قشنگ ...
ن سکوت تلخ شاعرانه ..
ن ادعاهای بزرگ ...
ن بزرگی های پر ادعا ...
دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد
و یک نخ سیگار
و ...
یک دوست که بشود با او حرف زد ... !!
دلم سيگار ميخواهد
و پکهاي عميق
يک سينه پر از درد و دودهاي غليظ
و يک دوربين
که داد ميزند
براي يک بار هم که شده فقط مرا ببين
عينکِ آفتابي
و عکسي که يک روز بگي اين بود آخرين
دو ليتر بنزين
و يک .... کبريت