آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستين سرد نمناکش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ي زر تا پودش باد
گو بريد ، يا نرويد ، هر...
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند
غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند
تو...
# بهرنگي # پوست نارنج
# بهرنگي # پوست نارنج
آري گناه من بود. گناه من بود كه مجبور شدم روز جمعه در شهر بمانم. شايد هم گناه زن قهوه چي بود كه دل درد گرفته بود. اما نه، نه گناه من بود و نه گناه زن قهوه چي. قضيه به اين سادگي هم نيست. بهتر است اول ماجرا را براي شما نقل كنم تا...
تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست
کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند
به تیغ اگر بزنی بیدریغ و برگرد
چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند
هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد
اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند
روا بود...
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بیحاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من...
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار...
در کجاي اين فضاي تنگ بي آواز
من کبوترهاي شعرم را دهم پرواز
شهر را گويي نفس در سينه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگي از برگي نمي جنبد
آٍمان در چارديوار ملال خويش زنداني است
روي اين مرداب يک جنبنده پيدا نيست...
پشت خرمن هاي گندم لاي بازوهاي بيد
آفتاب زرد کم کم نهفت
بر سر گيسوي گندم زارها
بوسه بدرود تابستان شکفت
از تو بود اي چشمه جوشان تابستان گرم
گر به هر سو خوشه ها جوشيد و خرمن ها رسيد
از تو بود از گرمي آغوش...
با همين ديدگان اشک آلود
از همين روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
به شکوفه به صبحدم به نسيم
به بهاري که ميرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما که دلهايمان زمستان است
ما که...