دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندرین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه
تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
خوردهام تیر فلک باده بده تا سر...