دل از من برد و روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطفهاي بي كران كرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم
كه با من نرگس او سر گران كرد
بدانسان سوخت چون شمعم كه بر من
صراحي گريه و بربط فغان كرد
صبا گر چاره داري وقت وقتست
كه درد اشتياقم قصد جان كرد
ميان...