دوست، كاندر بر او گریه انباشته را
نتوانی سر داد
چه توان گفتش؟
بیگانهست
و سرایی كه به چشمانداز پنجرهاش نیست
درختی كه بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ،
زندان است
من به عهدی كه بدی مقبول،
و توانایی داناییست؛
با تو از خوبی میگویم.
از تو دانایی میجویم.
خوب من،
دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را...