روزگار همچنان می گذرد تازیانه اش را بر اندامم هرروزاحساس میکنمسنگینی بارش شانه هایم را خرد کردههر ثانیه صدای شکسته شدن استخوان هایم را می شنومسکوت میکنم و دم نمی آورم شاید رازیست در این زندگی که من قادر به درک آن نیستمامید هایم از پس هم یک به یک به تلی از خاکستر تبدیل می شوندباز دل سوخته من به...